گفتگو با جانباز 70 درصد على میرزایی
خودتان را معرفى کنید و بفرمایید جانباز چند درصد هستید؟
على میرزایى هستم، 38 سال دارم. در سن 16 سالگى به مقام جانبازى نایل آمدم و در حال حاضر جانباز 70درصد مىباشم.
گفتگو با جانباز هفتاد درصد، پدر شهید رضا یار احمدی اگر روزى به ملاقاتش بروید، احوال همه را مىپرسد. احوال پدر، مادر و فامیل! با گشادهرویى حرف مىزند و تو هیچ حس نمىکنى که 85 سال دارد و بیست سالى است که دلخوشى راه رفتنش شده چرخهاى ویلچر ... دست در جیب مىبرد و عکس 3x4 سیاه و سفیدى را روبرویم مىگیرد؛ جوانى که به خودش شباهت دارد. مىخندد و با لحنى گیرا مىگوید: “این رضاى من است”. تازه متوجه مىشوم؛ او شهیدى دارد که هرازگاه ناگفتههاى دلش را با عکسش باز مىگوید. برایم از او مىگوید وقتى شاه خائن به امام خمینی(ره) گفت: “به سربازانت بگوکه در برابر ما بایستند.” امام خمینی(ره) فرمودند: سربازان ما یا در بطن مادر هستند و یا در گهواره.” آن زمان، رضاى من شش ماهه بود. با شنیدن حرف ایشان رو به همسرم کردم و گفتم: “اگر آقا تبعیدش به پایان برسد و به وطن باز گردد واگر رضا راه امام را ادامه داد؛ ایمانم به ایشان محکمتر مىشود. سالها در کارخانه کانادا نمایندگى توزیع نوشابه داشتم. پسرم (رضا) هجده ساله شده بود. یکى از شبها که به خانه بازگشتم متوجه شدم رضا نیامده! نیمههاى شب با صداى در خانه به خود آمدم. وقتى در را باز کردم، با کیفى در دست روبرویم ایستاده بود. مرا کنار کشید و آرام گفت: “پدر، مواظب باش که همسایههاى اطرافمان ساواکى هستند ... سر و صدایى راه نینداز و ...” سپس به خانه آمد و کیف را در برابرمان گشود. داخل کیف پر بود از اعلامیهها و عکسهاى امام خمینی(ره.) خندید و به من گفت: در مسجد امام محمد باقر مشغول هستم و قرار است فردا شب تمامى اعلامیهها را روى در و دیوار بچسبانیم ...” آن شب، قلبم عجیب لرزید و به یاد حرف امام خمینی(ره) افتادم. چه شد که رضا به جبهه رفت؟ دیپلم گرفته بود و مىخواست در کنکور شرکت کند؛ اما یک روز به من گفت: “چون امام دستور داده جبههها را پر کنید، مىروم سه ماه در منطقه مىمانم و وقتى برگشتم کنکور مىدهم.” چه جوابى مىتوانستم بدهم جز اینکه “جهاد در راه خداست؛ پس برو ...” فرداى آن روز از سوى بسیج مسجد امام محمدباقر علیهالسلام به ایلام اعزام شد. چه کسى خبر شهادتش را برایتان آورد؟ یکى از شبهاى سال 1359 خواب دیدم که دو کبوتر از آسمان پایین آمدند. اولى بر شانه راست و دیگرى برشانه چپم نشست. دست بلند کردم تا بگیرمشان که ناگهان پرواز کردند. چند روز گذشت؛ هنگام ظهر بود که براى اقامه نماز وضو گرفتم. زنگ در خانه به صدا در آمد. وقتى در را باز کردم همرزم رضا در مقابلم ایستاده بود. آن روز خوابم تعبیر گشت و دانستم که پروردگار امانت خویش را بازستانده است. با وجود اینکه یکبار در سال 61 به منطقه اعزام شده بودید، چگونه دوباره تصمیم به رفتن گرفتید؟ چند سالى از شهادت گذشت. یک شب رضا همراه دو سید به اتاقم وارد شدند. گویى اتاق پسرم روشن شد و عطرى دلانگیز فضا را پر کرد. از بستر خواب بلند شدم و نشستم. یکى از بزرگواران سمت راست و دیگرى سمت چپ من نشستند و رضا نیز روبرویم نشست. به او گفتم: “این بزرگواران را معرفى کن.” در جوابم سرى تکان داد و گفت: “اجازه ندارم.” ادامه داد: “تنها آمدهام از شما خواهشى داشته باشم ...” گویى در تمام مدت خواب صدایش در فکرم طنینانداز شده بود؛ “سپاهى به نام حضرت محمد(ص) براى عملیات کربلاى 5، به سمت شلمچه در حال حرکت است. دوست دارم که شما سنگرم را پر کنید. در این راه یا مجروح مىشوید و یا شهید ...” حتى ساعت مجروح شدنم را نیز بیان کرد و آنگاه دست به آسمان بلند کرد و من درخششى عجیب را در آسمان دیدم و از خواب پریدم. فرداى آن شب موضوع خوابم را براى یکى از همکاران تعریف کردم. ایشان گفت: شما یک بار در جبهه حضور داشتید. در ضمن پدر شهید هم هستید و وظیفهتان را انجام دادید.” حرفش به اینجا که رسید گفتم: ”هراسم از این است که نروم و اتفاقى برایم بیفتد.” پس از گذشت یک هفته اعلام شد که هر کارخانه باید براى سپاه محمد(ص) که عازم عملیات کربلاى 5 هستند نیرو فراهم کند و من نیز اعزام شدم. شاهد امدادهاى غیبى در منطقه بودید؟ اگر عنایت خدا و ائمه اطهار(ع) در منطقه نبود نمىتوانستیم در مقابل دشمن تا به دندان مسلح مقابله کنیم. امام خمینی(ره) بارها در سخنانشان فرمودند دست خدا یارى دهنده پیروزى رزمندگان است و با قدرت خداوند و ائمه اطهار(ع) پیشروى مىکنند. مغرور به خود نشوید که اگر مغرور شوید شکست مىخورید. چه سالى مجروح شدید؟ سال 1365 در سن 65 سالگی، در عملیات کربلاى 5 و راس همان ساعتى که رضا در خواب گفته بود، مجروح شدم. (مىخندد) خداوند روحیهاى عجیب به من داده بود؛ وقتى ترکش به نخاعم اصابت کرد رو به همرزمم گفتم: “زنبور عراقى مرا نیش زد.” بیست سال از آن زمان مىگذرد. اما حتى در دلم نیز احساس نگرانى نکردم. ساعتى که بند پوتینهایم را بستم با خود گفتم که تنها و تنها براى رضاى خدا، براى دین و آب و خاکم در این راه گام مىگذارم و پاى جانبازی، اسارت و شهادتش هم ایستادهام. و کلام آخر شما ... براى خواهران، رعایت حجاب و مودت بین خانواده و فامیل و تربیت صحیح فرزند؛ و براى برادران داشتن تقواى خداوندى و تهیه معاش زندگى از راه حلال، آرزو مىکنم. و در آخر اینکه اگر انسان (چه زن و چه مرد) در زندگى از خود گذشتگى داشته باشد، هیچگاه در برابر خدا و خلق خدا شرمنده نمىشود و هیچگاه شکست نمىخورد. گفتگو از: مریم عرفانیان روزنامه رسالت |
در آستانه سوم شعبان میلاد با سعادت سرور و سالار شهیدان امام حسین(ع) خدمت برادر عزیزمان سرهنگ صیاد شیرازی رسیدیم و در رابطه با این روز مبارک با ایشان مصاحبهای داشتیم که متن آنرا ذیلا میخوانید.
بسما... الرحمن الرحیم.
س: برادر محترم جناب سرهنگ صیاد شیرازی لطفاً در ابتدا ارتباط و هماهنگی سپاه و ارتش در اوائل جنگ تا فرار بنیصدر و بعد از آن یعنی از آغاز عملیاتهای مشترک سپاه و ارتش تاکنون را تشریح فرمائید.
«بسما... الرحمن الرحیم رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و جعلنی من لدنک سلطان نصیرا»
با سلام و درود به ارواح پاک شدای انقلاب اسلامی و امام امت و مردم رزمنده ایران در مقدمه سوم شعبان میلاد با سعادت امام حسین(ع) را که روز عزیز پاسدار هم هست به همه ملت رزمنده ایران بویژه همرزمان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تبریک و تهنیت عرض میکنم انشاءا... که به برکت چنین روزی روز به روز به وجهه و ارزش این نهاد انقلاب اسلامی افزوده شود و نقش خود را در پیشبرد حرکتهایی که ریشه کن کننده ضدانقلاب داخلی و خارجی است ایفا نماید. در رابطه با سوال مطروحه باید بگویم. در راه هماهنگی سپاه و ارتش در اوائل جنگ مخصوصاً قبل از فرار بنیصدر، موانع زیادی بود که پیوند بین ارتش و سپاه را امکانپذیر نمی کرد. و چون امام امت به هماهنگی رزمندگان در جبهههای نبرد عنایتی خاص داشتند. پیروان صادق خط امام از نهادهای انقلابی گرفته تا نیروهای متعهد در ارتش جمهوری اسلامی برای پیاده کردن چنین اصلی دائماً در تلاش بودند. و با تمام موانعی که در پیش رو بود مقابله میکردند در حالیکه در زمان بنیصدر خائن پیوند ارتش و سپاه بهرسمیت شناخته نمیشد. این امر بصورت نهائی ما بین نیروهای ارتش و سپاه نسبتاً بر قرار بود. که این پیوند هر چند که رسمیت نداشت ولی در تقدم یکم بود و تا آنجا که برای نیروهای متعهد ارتش میسربود خودشان را بیک صورتی مرتبط میکردند. و با برادران سپاه همکاری مینمودند پس از عزل بنیصدر خائن ما دیدیم که این پیوند بطور علنی و یکپارچه آشکار گردید. که ثمره بسیار چشمگیر آنرا از عملیات پر برکت «ثامن الائمه» شکستن حصرآبادان دیدیم و این جرقه بسیار بسیار مقدسی بود که در امر جنگ زده شد. و تبدیل به نوری شد که بهدبنالش نبردهای طریق القدس و فتحالمبین و مطلع الفجر و محمد رسول ا... (ص) فتحالمبین و بیت المقدس و رمضان و نبردهای عملیاتهای کوچکی نظیر مسلم بن عقیل و محرم را داشتیم که بعد به مجموعه نبردهای و الفجر رسیدیم. که منشأ این حرکتها از همان جرقهای بود که در عملیات ثامنالائمه زده شد و بدینوسیله خداوند این توفیق را به ما داد که ببینیم در اثر این پیوند مقدس چه پیروزیهایی نصیبمان میشود.
س: به نظر شما حضور نیروهای سپاهی همراه با دیگر رزمندگان در جبهههای جنگ چه نقشی در کسب پیروزیهای ارتش اسلام داشته است.
ج: اکنون ما یکپارچگی و وحدت رزمندگان اسلام را به عنوان اصل مهم نبردمان میشناسیم. وجود هر یک از گروههای رزمنده در میدان جنگ نقش حیاتی دارد. یعنی دیگر الان برای هیچ رزمندهای چه ارتشی چه سپاهی و چه بسیجی اصلاً این فکر نمیگنجد که یک قشر به تنهائی بتواند این مسئولیت سنگین نبرد را بردوش بگیرد. این اقشار ترکیب مقدسی هستند که یکدیگر را کامل میکنند و بواسطه این ترکیب است که ما حضور امدادهای غیبی خداوند را میبینیم. یعنی یک لیاقت ارزندهای به رزمندگان اسلام در هنگامیکه کنار یکدیگر هستند داده میشود. و اگر بخواهیم در مورد برادران سپاه و حضور آنها در میدانهای جنگ این مسئله را عنوان بکنیم آن نیز بهمین ترتیب است حضور این برادران نقش بسیار مهمی را در میدانهای جنگ دارد و ما با خاطراتی که از همرزمی با برادران سپاهی در میدان جنگ داریم در پیشگاه خدا شکرگزاری میکنیم. از داشتن این برادران در کنار خودمان، برای نبرد با دشمنانمان، البته در اینجا نباید نادیده گرفت که دشمن در کمین است چه ضدانقلاب داخلی چه بوقهای استکباری در سراسر جهان به این نتیجه رسیدهاند که این ترکیب مقدسی که امروز در مقابله با دشمنان اسلام موفق و پیروز بوده تا چه نقش خود را ایفا کرده و مخصوصاً بین ارتش و سپاه پیوندی که هست چه نقش اساسی دارد، برای پیروزیها. از این نظر ما میبینیم که دائماً در کمین هستند و توطئه میکنند و بطریقی میخواهند شکاف ایجاد نمایند بین سپاه و ارتش که الحمدالله ما امروز در مسیری روشن حرکت میکنیم که این مسیر بسیار تابناک و نورانی است. تکلیف و امر را از امام عزیزمان میگیریم که نقش فرماندهی کل قوا را هم بر عهده دارند بنابراین برای پیروان صادقی چون سپاه و ارتش هیچ زمان این توطئهها موثر نخواهد بود. انشاءالله که خداوند بزرگ سایه این امام بزرگ را بر سر ما نگهدارد که ما دائماً با حضور ایشان و داشتن رهنمودهای روشن ایشان بهتر بتوانیم این برادری را بین خودمان نگهداریم که کوچکترین فرصتی را به دشمنانمان ندهیم که آنها بخواهند سوء استفاده کنند و در جدائی و شکاف بین ما موفقیتی بدست آورند.
س: جناب سرهنگ شیرازی شما بهعنوان یک فرمانده نظامی رشد و توانائی رزمی سپاه را از بدو تشکیل تاکنون چگونه میبینید.
ج: رشد و توانائی سپاه که من از بدو تشکیل آن سعادت داشتم در کنار برادران باشم و کاملاً در جریان کارهایشان باشم بهعنوان یک نمونه باید در تاریخ ثبت شود. ما کمتر نهادی و سازمانی داریم که با اینهمه وظایف و مسئولیتهائی که بدوش خودش از صمیم قلب پذیرفته اینقدر رشد بکند. هیچوقت بیاد نداریم که سپاه فرصت اینرا داشته باشد تا در عقب جبهه یا در یک فضای کاملاً امن و امان بخواهد بخودش بپردازد و آن آمادگی لازم را برای انجام ماموریتهایش کسب کند. در صورتیکه دیدیم همه این آموزشها و تمرینهائیکه کاربرد داشتهاند را در حین انجام وظیفه فرا گرفتهاند. و رشد و گسترش سپاه امروز میتواند نمونه بارزی باشد برای تمام سازمانها و نهادها که از آن الهام بگیرند. که اینگونه متحرک باشد در راه انقلاب تا رضای خداوند را فراهم بکنند.
و ما برای اینکه بتوانیم آن تقدس حرکت خودما را درک کنیم باید شکر نعمتها را بجا آوریم، یاد خدا باشیم و بدانیم که رسیدن به هدف بدون توکل به او و کمک او امکانپذیر نیست آنهائیکه دست اندرکار توطئه هستند برای ایجاد شکاف و جدائی بین ارتش و سپاه یا کلاً رزمندگان اسلام، نمیفهمند که ممکن است که بین تک تک رزمندگان اسلام از هر ارگانی که ما داریم تفاوتهایی در کیفیتهای رزمیشان باشد. ولی اساتید ما بر ما آموختهاند وقتی در یک مجموعهای کار میکنیم و در یک مجموعهای حرکت میکنیم که همه دارای یک هدف هستیم همه بهطرف خدا میرویم. و استراتژی نبرد ما امروز، استراتژیی است که آن حکم الهی را بر صحنه زندگیمان حاکم گرداند در اینجا تفاوت را نباید با اختلاف اشتباه کنیم بین رزمندگان اسلام در کیفیت رزمیشان تفاوت هست بطور مثال برادران سپاهی ما با آن روح اعتقادی و انگیزه قویشان که جوشان و خروشان از متن انقلاب بپا خاستهاند، در این وجه قابل مقایسه با برادران ارتشی خودشان نیستند که آنها سالهای سال را در استضعاف عقیده در زمان طاغوت بسر بردهاند و امروز آزاد شده مستقل شده سعادت یافتهاند و خود را در آغوش اسلام پیدا میکنند. ما وقتی اینها را در کنار هم قرار میدهیم تفاوت ظاهری در اعتقاد آنها میبینیم. همانطور یک در مسئله نظامی میبینیم که برادر ارتشی فرصت اینرا داشته تخصصهای مختلف و متنوعی را فرا بگیرد با امکانات رزمیای آشنائی بیشتری داشته باشد و یک سازماندهی و انسجام طویلالمدتی را گذرانده باشد. ولی خداوند همانطوریکه انگشتان یکدست را با حکمتی که دارد یک اندازه نیافریده رزمندگان اسلام را با این تفاوتها در کنار هم به تکامل میرساند. بنابراین نکته همینجا است که تفاوت مایه تکامل است نه مایه اختلاف. اختلاف را دشمن ایجاد میکند اختلاف را شیطان میخواهد ایجاد کند و ما با وقوف و آگاهی به این مسئله و یاری جستن از خدا مطمئنیم که روز بروز در کنار هم خودمان را کاملتر میبینیم و کاملترهم میشویم و حتی بیاری خداوند وقتی که ما به پیروزی نهائی برسیم روزی برسد که بهشکرانه این پیروزی در کربلای حسین نماز بگذاریم مطمئناً صف ما چهره جدیدی پیدا میکند چرا که در کنار خودش رزمندگان اسلام از ملیتهای دیگر را دارد.
خدا را شکر میکنیم که در کنار ما ارتشیان امروز رزمندگان پاسدار حضور دارند و از خداوند میخواهیم این برادران عزیز را با آن روح عظیم و استقامت و چهره نمونهای که بهعنوان یک سرباز اسلام دارند برای ما حفظ کند.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی- 15/2/1363
شلیک گلوله؛ کد رمز در مکالمات بیسیمی؛ گفته میشد: گاوتان را بدوشید، کنایه از این که روی مواضع دشمن آتش بریزید.
اما وقتی قدرت دستمان بود، توانستیم از قدرت خودمان استفاده کنیم. به خصوص در آخر جنگ، در تعامل با سازمان ملل کار دیپلماسی خوبی انجام شد. در آن دوره ما دبیرکل سازمان ملل را با خودمان همراه کردیم و توانستیم قطعنامه را به آن شکل به نفع خودمان بگیریم.
* غیر از دیپلماسی آشکار، بدهبستانهای دیپلماتیک هم وجود داشت؟ مثلاً اینکه پیغامهایی رد و بدل شود و در جایی امتیاز بخواهند و در جای دیگر امتیاز بدهند؟
یک نمونهاش قضیه مکفارلین بود. در زمانی که ما در جنگ، در موضع قدرت بودیم، آمریکاییها با دلالی ایرانیهای مقیم خارج، این کار را شروع کردند. ما هم از این فرصت استفاده کردیم و توانستیم نیازهای ضد زره جنگ را تامین کنیم.
موشکهای تاو را در همین مرحله تهیه کردیم که در عملیاتهای جنوب خیلی به دردمان خورد. علاوه بر تاو، توانستیم موشک هاگ و قطعات رادار و تجهیزات دیگر بگیریم. اما اشکالی پیش آمد که نگذاشت استفاده بیشتری کنیم.
* با شورویها چطور؟ این روابط وجود نداشت؟
یک کار ضد دیپلماتیک در مورد شوروی انجام شد که شاید هم لازم بود و آن، برخورد با حزب توده و دستگیری سران آن بود. این کار با تبلیغات گسترده همراه شد و به دنبال آن، روابط ما با شوروی مشکل شد.
* یعنی شما برخورد با حزب توده را درست نمیدانید؟
اگر آن کار را نمیکردیم، بهتر بود. ما حزب توده را زیر نظر داشتیم. من برای این حرف که آنها به فکر کودتا بودند، دلیلی پیدا نکردم، البته به نفع شوروی فعالیتهایی داشتند.
* افشای موضوع مکفارلین چقدر به جنگ ضربه زد؟
خیلی ضربه زد. ما تا آنجا پیش رفته بودیم که نیازهای حساسمان را که از جاهای دیگر قابل تامین نبود، تهیه کنیم.
البته آنها قطرهچکانی میدادند و متقابلاً ما هم قطرهچکانی کمک میکردیم. ما از نفوذمان در لبنان برای آزادگی اسرا استفاده میکردیم و آنها هم در مقابل به ما محموله سلاح میدادند.
* داستان همکاری برای خرید سلاح از کجا شروع شد؟
اولین نامهای که به من نوشته شد از سوی فردی به نام قربانیفر بود. او نوشت که در جلسه ناهاری که با بوش، دول و ریگان داشتم، بحثی درباره ایران مطرح شد.
در آنجا گفته شد که آمریکا دارد اشتباه میکند. چون روی بازنده جنگ سرمایهگذاری کرده است و این سئوال طرح شد که چرا آمریکاییها با ایران کار نمیکنند؟ قربانیفر نوشته بود که در آن جلسه، این منطق پذیرفته شد.
آقای مهندس میرحسین موسوی مشاوری به نام آقای کنگرلو داشت که نامه قربانیفر را برای من آورد و این چیزها در آن نوشته بود. به این ترتیب تعاملها شروع شد. هم آنها با احتیاط عمل میکردند و هم ما مواظب بودیم. مقامات مهم کشور و سران سه قوه هم در جریان کار بودند و کارها با نظم پیش میرفت.
* موضوع چطور لو رفت؟
به نظرم موضوع اینطور لو رفت که اینها یک مقداری از اقلامی را که به ما دادند گران فروختند، برای اینکه پول اضافیاش را به نیکاراگوئه ببرند. چون در آنجا خرج داشتند. بعداً در اسنادشان مشخص شد که این پول را برای آنجا میبردند.
ما چون قیمتها را میدانستیم حدود 6-5 میلیون دلار از پولشان را ندادیم. قربانیفر گفت: «من این پول را خودم دادهام.» چون پول را از قبل میگیرند و بعد اسلحه میفرستند. از طرفی اینجا هم حساب و کتاب بود و ما نمیخواستیم پول اضافی بدهیم.
مدتی معطل کردیم و بالاخره هم آن 6-5 میلیون دلار را ندادیم، چون با ما گران حساب کرده بودند. مثلاً اگر قیمت کالایی 5 هزار دلار بود، با ما 10 هزار دلار حساب کرده بودند.
قربانیفر نامهای به آقای منتظری نوشت و شکایت کرد که پول مرا نمیدهند. احتمالاً افرادی که در دفتر آقای منتظری بودند اطلاعات را به مجله «الشراع» داده بودند و آن نشریه هم چاپ کرد.
احتمال دیگری که عدهای به آن معتقد بودند این است که اسرائیلیها این موضوع را فاش کردند. چون اسرائیلیها دستشان در کار بود و بعدها متوجه شدیم بعضی از محمولهها از انبارهای آمریکا در اسرائیل میآمد.
یک بار محموله گلولههای هاگ به فرودگاه رسیده بود؛ نیروهای ما دیدند مارک اسرائیل روی آن است. همانجا نگه داشتند. گفتیم ما از اسرائیل نمیخواهیم و آمریکاییها باید از خودشان بدهند. بالاخره محموله دیگری آوردند و محموله اسرائیل را برگرداندند. ما آنجا با قدرت حرف میزدیم و آنها هم گوش میکردند.
* آقای هاشمی! چه شد که شما فرمانده جنگ شدید؟
بعد از عملیات رمضان و والفجر مقدماتی اختلاف بین ارتش و سپاه جدی شد و فرماندهان این دو نیرو نمیتوانستند با هم توافق کنند. خودشان پیشنهاد کردند فردی بیاید و فرماندهی کند. هر دو گروه هم افراد خوبی بودند.
مشکل اینجا بود که منطق جنگ سپاه و ارتش با هم فرق داشت. یک بار با فرماندهان ارتش و سپاه خدمت امام بودیم.
بعضی از فرماندهان سپاه در آن جلسه حرفهایی زدند که معنیاش این بود با امکانات کم هم میتوانیم خوب بجنگیم. مرحوم ظهیرنژاد آدم محترمی بود. دو زانو نشست خدمت امام و گفت: «حرفهای این آقایان جواب جنگ را نمیدهد. اگر بخواهیم جواب 100 تانک را بدهیم، باید 200 تانک داشته باشیم یا برای مقابله با توپخانه دشمن فلان قدر امکانات میخواهیم.»
منظورم این است که بحثها در حضور امام به این حالت رسیده بود. اختلافات غیرقابل حل شده بود و همه به این نتیجه رسیده بودیم که کسی باید فرماندهی جنگ را بپذیرد که طرفین حرفش را قبول کنند.
پیشنهاد من این بود که آیتالله خامنهای این سمت را بپذیرند، اما در آن موقع ایشان رئیسجمهور بودند و کارهایشان زیاد بود و از طرفی دستشان هم آسیب دیده بود. امام استدلالشان این بود که مجلس، 2 نایب رئیس دارد و اگر رئیس مجلس حاضر نباشد، آنها اداره میکنند.
امام به من گفتند: «کار شما کمتر است و به لحاظ جسمی هم مشکلی ندارید و بهتر میتوانید کار کنید.» من هم پذیرفتم.
* در دوران فرماندهی جنگ با فرماندهان سپاه یا ارتش چالش هم داشتید؟
مشکلی نداشتم. البته گاهی اختلاف نظرهایی پیش میآمد، اما در نهایت، آنها میپذیرفتند. با اکثر فرماندهان سپاه و ارتش رفیق بودم.
اولین اختلافی که پیدا شد در همان روزهای اول فرماندهی من بود. در جلسه سران سه قوه مطرح شد که ما عملیات موفقی را انجام بدهیم و یک گرو از عراق بگیریم و آتشبس را بپذیریم و به خواستههایی مثل محاکمه صدام و دریافت غرامت و نظایر آن برسیم.
من وقتی میخواستم به منطقه بروم برای خداحافظی خدمت امام رسیدم و این نکته را عرض کردم که تصمیم ما این است که یک عملیات خوب انجام بدهیم و جنگ را ختم کنیم.
امام نگاه مهربانانه کردند و لبخند زدند و گفتند: «حالا برو تا ببینیم چه میشود.» من آنجا نخواستم با امام وارد بحث شوم. وقتی به جبهه رفتم و به قرارگاه رسیدم، مشغول تمهیدات عملیات خیبر بودند.
من در آنجا سخنرانی کردم و سیاست را گفتم و تأکید کردم که اگر به اهداف عملیات برسیم، جنگ را ختم میکنیم. هدف آن عملیات این بود که از دجله عبور کنیم، جاده بصره را به تصرف درآوریم و جاده ناصریه را هم اگر نمیتوانیم بگیریم، لااقل تهدید کنیم که بصره جدا شود.
من در آنجا گفتم اگر این عملیات موفق شود، هم بصره را جدا کردهاید و هم دست عراق از دریا کوتاه میشود و اگر این اتفاق بیفتد، من از همین جا ختم جنگ را اعلام میکنم.
خیلیها از این حرف خوشحال شدند، اما بعضیها گفتند همه شعار میدهند «جنگ جنگ تا پیروزی» و هاشمی میگوید «جنگ جنگ تا یک پیروزی».
* ما عملیات خیبر را خیلی خوب شروع کردیم، به طوری که دشمن حتی 10تا 12 ساعت بعد متوجه کاری که میخواستیم انجام بدهیم، نشد. اما چرا کار گره خورد و به اهدافی که در قرارگاه ترسیم شده بود، نرسیدیم؟
یکی از دلایلش، همان اختلاف ارتش و سپاه بود. یعنی بخشهای عملکننده، هماهنگ عمل نکردند. آنها که باید از جنوب جزیره مجنون میآمدند، کارشان را درست انجام ندادند. از آنطرف هم دشمن هوشیار شد و کارها سختتر شد. آن غفلت شب اول، به عملیات آسیب رساند.
* یکی از سئوالاتی که در دوره جنگ هم مطرح بود، این بود که چرا فرماندهی عالی جنگ و شخص شما، افرادی را که در ردههای مختلف کوتاهی میکنند، مواخذه نمیکنید؟ مثلاً در عملیات خیبر، کوتاهی صورت گرفت، اما هیچکس مواخذه نشد؟
درست است. تا آخر جنگ هم با کسی برخورد نشد. دلیلش هم این بود که من میدیدم آن افراد با همه اخلاصشان، جانشان را کف دستشان گذاشتهاند و میجنگند. بدنشان پر از ترکش است. آرامش و آسایش ندارند. چرا باید این افراد را مواخذه میکردم؟
دو سه نفر را به من معرفی کردند و پیشنهاد دادند آنها را اعدام کنید. من نپذیرفتم. قبول دارم که بعضی افراد کوتاهی کردند، اما آنها قصدشان جنگیدن بود، اما اشکالاتی پیش آمد که به بعضی از آنها اشاره کردم.
اگر کسی خیانت میکرد، برخورد با او ممکن بود، اما با افرادی که مخلص بودند و میخواستند بجنگند، چه برخوردی باید انجام میشد؟ در اواخر جنگ، امام چند نفر را مأمور کردند که برای برخورد با این مساله دادگاه تشکیل بدهند، این اقدام به این دلیل صورت گرفت که من این کار را نمیکردم. شاید هم این از اشتباهات من باشد.
بالاخره قاطعیت در فرماندهی در جاهایی لازم است، اما روحیه من این نبود. ضمن اینکه حتی اگر برخورد هم میکردیم، مساله حل نمیشد. تنبیه قاعدتاً باید نتیجهاش این باشد که افراد، بیشتر کار کنند.
اما این فرماندهان که کم کار نبودند و اگر اشتباه هم داشتند، عمدی نبود. حرف من این بود که افراد رزمنده نیاز به تنبیه ندارند و با عشق میجنگند. ما چرا باید عاشق را میکشتیم؟
* بعد از عملیات خیبر، عراق جنگ شهرها را آغاز کرد و در آن مقطع، ما موشکی برای مقابله نداشتیم. موشکهای دوربرد زمین به زمین از چه زمانی به تواناییهای ما اضافه شد؟
این موضوع از کارهای سخت در جنگ بود. ما اصلاً موشک دوربرد نداشتیم. تکنولوژیاش هم در ایران نبود. وقتی دیدیم عراق به صورت گسترده از موشک استفاده میکند، به فکر افتادیم که این ضعف را جبران کنیم.
ما اگر موشکهایی با برد 200 کیلومتر داشتیم، همه مناطق مهم عراق در تیررس ما قرار میگرفت و صدام نمیتوانست جنگ شهرها را راه بیندازد. برای تدارک موشک به لیبی و سوریه رفتم.
قذافی در تصمیمگیری شجاعتر و متهورتر بود. او پذیرفت که به ما موشک اسکاد و سام بدهد. مردانگی هم کرد و خیلی زود فرستاد. تیمی هم از لیبی آمدند و به نیروهای ما آموزش لازم را دادند.
منتها قذافی به من گفت کسانی که موشکها را به ما دادهاند، اجازه نمیدهند آنها را به شما بدهیم. شما بروید و سوریه را هم شریک کنید که قضیه مبهم شود. من به سوریه رفتم و موضوع را مطرح کردم.
آقای حافظ اسد گفت اگر شورویها متوجه موضوع شوند، کمکهای خود را قطع خواهند کرد و برای ما سنگین تمام خواهد شد. من به او خیلی سماجت کردم تا اینکه بالاخره پذیرفت. اما تا آخر جنگ هم از موشکها به ما چیزی نداد. البته سوریه در طول جنگ خیلی به ما کمک کرد.
همین که آنها به همراه لیبی، اجماع عربی علیه ایران را مخدوش کردند، باعث شدند که عراقیها نتوانند تبلیغ کنند که جنگ عرب و عجم راه افتاده است. قذافی کار دیگری هم کرد، به مقامات کشورش دستور داد که ایران هرچه مهمات لازم دارد، برایش بفرستید و آنها هم کشتی کشتی میفرستادند.
آقای رفیقدوست نامهای مینوشت و آنها ارسال میکردند. البته ما هم بعدها در امور نظامی و تعمیراتی، کارهای زیادی برایشان انجام دادیم و حسابشان صاف شد.
البته در همان دوران به این فکر افتادیم که موشک تولید کنیم که کارهایی انجام شد. در همان دوره بسیاری از متخصصان را جمع کرده بودیم که در تولید زودتر موشک به ما کمک کنند. فرزندم محسن که آن موقع مشغول در مقطع دکترا در کانادا بود، هم آمد.
* بین تصویب قطعنامه 598 و پذیرش آن توسط جمهوری اسلامی ایران یکسال طول کشید. چرا ما با این فاصله، قطعنامه را قبول کردیم؟
ما خواستههایی داشتیم که به ما نمیدادند. حتی برای جابجایی دو بند قطعنامه مدتها بحث کردیم. در قطعنامه اول آتشبس و دوم برگشت به مرزهای اصلی بود که اگر به همین شکل میماند، شاید عراق آتشبس را میپذیرفت و برگشت به مرزها را نمیپذیرفت.
در آن صورت اگر ما جنگ میکردیم، ناقض آتشبس بودیم. مدتها کار شد تا جای این دو بند عوض شد. یعنی اول برگشت به مرزها و دوم آتشبس. غیر از این ما دنبال معرفی مقصر شروع جنگ بودیم و دیگر اینکه تکلیف خسارتها را روشن کنند.
کار دیپلماسی جدی شروع شد. آقای دکوئیار دبیرکل وقت سازمان ملل هم مردانگی کرد. من در سفر اخیر کوفیعنان به تهران نقش دکوئیار را مطرح کردم. بالاخره خواستههای ما – البته نه به طور کامل – پذیرفته شد. تیمی هم برای تعیین خسارتها تعیین شد که آنها هم رقم 100 میلیارد دلار را تخمین زدند.
* این سئوال مکرراً مطرح شده که چرا در سال 67 قطعنامه را پذیرفتیم و جنگ تمام شد؟ جوابهای مختلفی به این سئوال داده شد. پاسخ شما هم حتماً شنیدنی است؟
دولت در آن موقع اعلام کرد که دیگر قادر به تدارک مالی نیست. از لحاظ ابزار جنگ هم آقای محسن رضایی نامهای به امام نوشت و تجهیزات متعددی از جمله چند صد هواپیما و تعداد زیادی توپ و تانک خواست.
از طرفی صدام اجازه گرفته بود که بمباران شیمیایی شهرهای ما را مثل شلمچه شروع کند. آمریکا هم وارد جنگ شده بود. مجموعه این عوامل ما را به این نتیجه رساند که ادامه جنگ بیش از آن درست نیست.
من از حلبچه به جلسه سران سه قوه آمدم و در آنجا به اجماع رسیدیم که جنگ را تمام کنیم. خدمت امام رسیدیم و بحث طولانی صورت گرفت. پذیرش پایان جنگ برای امام سخت بود.
ایشان تعبیری را به کار بردند که ما را مایوس کنند من تعبیری را که امام به کار بردند نمیگویم. من دیدم بحث به بنبست رسید. عرض کردم لازم نیست پایان جنگ را شما اعلام کنید. من فرمانده جنگ هستم. میروم اعلام آتشبس میکنم و آبروی شما محفوظ میماند. بعد هم اگر کار من اشتباه بود، محاکمهام کنید.
اگر هم یک نفر قربانی شود چیز مهمی نیست. چون کشور نجات پیدا میکند و مسائل حل میشود. امام نگاهی کردند و با حالت خاصی گفتند: «قبول میکنم.»
بعد گفتند: «بروید علما و شخصیتها را جمع کنید و آنها را توجیه کنید و بحثهایی را که در این جلسه مطرح شد با آنها در میان بگذارید که اختلافی پیش نیاید.»
من از علما و شخصیتها دعوت کردم که مطالب را با آنها در میان بگذارم. امام احساس کردند که شاید نتوانیم آن کار را انجام بدهیم و اختلاف بروز کند. مرحوم حاج احمدآقا به من تلفن کرد و گفت امام میخواهند نامهای بنویسند و شما آن را در جمع علما بخوانید تا مشکلی پیش نیاید. جلسه در دفتر آیتالله خامنهای تشکیل و آن نامه خوانده شد.
* وقتی به امام گفتید حاضرید محاکمه شوید به عواقبش فکر کرده بودید؟
من در همان لحظه تصمیم گرفتم که آن حرف را بزنم. از قبل که محاسبه نکرده بودم. ما به این نتیجه رسیده بودیم که جنگ را ختم کنیم. مساله بزرگتر از آن بود که یک نفر قربانی شود.
* مدتی بعد از رحلت امام، صدام نامهای به شما نوشت. وقتی آن نامه به دستتان رسید، چه احساسی داشتید؟
اجرای قطعنامه 598 با مشکل روبرو بود. اولین قدم آزادی اسرا بود، اما صدام زیر بار نمیرفت. تقریباً همه چیز متوقف شده بود. یک روز به من پیغام دادند که فرستاده یاسر عرفات به ایران آمده و نامهای آورده است.
عرفات نامهای نوشته بود و آن را روی نامه صدام گذاشته بود. زمان ارسال این نامه، مصادف با تصمیم عراق برای اشغال کویت بود. صدام شرایط خوبی نداشت.
از جنگ با ایران دست خالی برگشته بود و به پرداخت خسارت جنگ هم محکوم بود و فکر میکرد با اشغال کویت مشکلاتش حل میشود. اما نگران بود که اگر به کویت حمله کند، ما هم وارد جنگ بشویم.
اولین نامه صدام خطاب به آیتالله خامنهای و من بود. در جلساتی که داشتیم، قرار شد نامه را من پاسخ بدهم. بعد هم مجموعا 6-5 نامه رد و بدل شد.
* میخواستم بدانم حس شما موقع دریافت آن نامه چه بود؟
من خیلی خوشحال شدم. چون کار قطعنامه به بنبست خورده بود و این امکان وجود داشت که ما مجدداً به جنگ برگردیم. گرفتار شدن صدام به مسائل کویت و نامه نوشتن او به ما باعث شد که مشکلات ما حل شود.
ما هم از موضع بالا جواب نامهها را دادیم. صدام برای اینکه مسائلش را با ما حل کند، به آزادی اسرا تن داد. روزهای آزادی اسرا واقعاً از بهترین ایام زندگی من است.
* بعد از پذیرش قطعنامه، از اواخر تیر و اوایل مرداد سال 1367، صدام از جنوب و منافقین از غرب به ما حمله کردند. در آن روزها حجم زیادی از رزمندگان داوطلبانه به جبهه رفتند، به طوری که تدارک آنها کار مشکلی شده بود. همان موقع شایع بود که افرادی از مسئولان خدمت امام رسیدهاند و گفتهاند حالا که این همه نیرو داریم، جنگ را ادامه بدهیم. واقعاً چنین چیزی وجود داشت؟
بله، چنین چیزی مطرح بود، اما اینکه مسئولان خدمت امام رفته باشند، درست نیست. ممکن است بعضی از فرماندهان سپاه که در آن موقع ناراضی بودند، خدمت ایشان رفته باشند.
اما نکتهای که در مورد این اتفاق باید به آن اشاره کنم این است که آن مقطع، از مقاطع مهم جنگ است. چون ثابت کرد ما به خاطر ضعف، قطعنامه را نپذیرفتیم، بلکه پذیرش قطعنامه ریشه در مصالحی مانند جلوگیری از تلفات بیشتر به خصوص در حملات شیمیایی داشت.
بنابراین حمله عراق و منافقین و یورش برقآسای رزمندگان ما به جبههها، نقطه افتخارآمیزی برای ما بود و از طرفی هم نقطه خوبی برای پایان جنگ به شمار میرفت.
* از نتیجهای که از جنگ گرفتیم، راضی هستید؟
ما که جنگ را شروع نکردیم. ما فقط دفاع کردیم. ما در مقابل همه کفر ایستاده بودیم و از آنچه به دست آوردیم، راضی هستیم. البته اگر میتوانستیم به هدف نهاییمان میرسیدیم و صدام را به محاکمه میکشیدیم و ملت عراق را آزاد میکردیم و اوضاع کنونی برای عراق پیش نمیآمد، برای ما مطلوبتر بود.
* وقتی تصاویر محاکمه صدام را در تلویزیون میبینید چه احساسی به شما دست میدهد؟
بروز انتقام الهی را میبینم.
* چه پیامی به جوانانی که جنگ را ندیدهاند، دارید؟
از جوانان میخواهم که همه زوایای جنگ را خوب مطالعه کنند. بالاخره نسلی از ایرانیان در شرایطی بسیار سخت، برای دفاع از ایران کاری کردند که در طول تاریخ بیسابقه بود. تنها جنگی بود که اینگونه گسترده علیه ما طراحی شد و وجبی از خاک ایران را از دست ندادیم.
در هر شرایطی باید یاد جوانانی را که در جنگ شرکت کردند و به درجات با ارزش شهادت، جانبازی، آزادگی، ایثارگری و بالاتر از همه مظلومیت گمنامی رسیدند، گرامی بدارند.
فرمانده روزهای ناآرام جنگ، وقتی از دوران پراضطراب دفاع مقدس سخن میگوید آرامشی تامل برانگیز دارد.او کتاب جنگ را آرام ورق میزند تا بر هیچیک از صحنههای آن جفایی نرود. در عین حال میکوشد هیچ پیرایهای به ناروا در حاشیه این صفحات جا خوش نکند ...
به گاه نقل برخی خاطرهها لبخندی شیرین روی صورتش میدود، اما آْنگاه که نام و یاد امام به میان میآید صدایش میلرزد و به سختی راه اشکش را میبندد.
آنچه او گفت و شما میخوانید همه حرفهای او درباره جنگ نیست.
از ایما و اشارههایش میشود فهمید که دیگر ناگفتهها را گذاشته است برای« شاید وقتی دیگر»
* جناب آقای هاشمی، با تشکر از شما که به ما فرصت دادید تا در آستانه دفاع مقدس برای تبیین زوایای دفاع مقدس گفتگو کنیم ، به عنوان اولین سؤال، بفرمایید مسئولان ارشد نظام آیا فکر میکردند که جنگ علیه ایران صورت بگیرد؟
اینکه به طور مسلم از حتمی بودن جنگ اطلاع داشته باشیم، پاسخ منفی است، اما علائم جنگ زیاد بود. موضوعگیریهای عراق در خصوص انقلاب اسلامی در طول پیروزی تا شهریور 59 نشان میداد که حاکمان بعث، به خصوص صدام نه تنها رضایتی ندارند، بلکه با انقلاب اسلامی مخالف هستند.
اگرچه در نگاه اول باید از سرنگونی رژیم پهلوی خشنود باشند، اما محتوای انقلاب برای آنان تهدیدکننده بود. هنوز یک ماه از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که جیمز شلزینگی، وزیر انرژی آمریکا با اظهارنظر درباره انقلاب اسلامی، آن را باعث تغییر چشمگیر در توازن قدرت در منطقه دانست و خیلی صریح از صدام حسین که آن موقع هنوز نائب رئیسجمهور عراق بود، یاد کرد و گفت: «او انقلاب ایران را تهدید مستقیمی علیه عراق میداند.» (روزنامه اطلاعات 9/12/57)
با این حساب اولین تجاوز عراقیها به خاک ایران دقیقاً یک ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تاریخ 21/12/57 اتفاق افتاد که چهار فروند هلیکوپتر طی دو مرحله در صبح و بعدازظهر وارد آسمان روستای کانی در حوزه پاسگاه باشه اطراف مریوان شدند.
در طول سال 58 دخالت عراق در امور داخلی ایران با حمایت از اقدامات تجزیهطلبانه در خوزستان جدّیتر شد و بیثباتی سیاسی و اجتماعی، کاهش توان نظامی کشور با توجه به تصفیههای ارتش و موقعیت مساعد بینالمللی و منطقهای صدام را به شروع حمله ترغیب میکرد که برابر اسناد و مدارک تجاوزات ثبت شده عراق در بهار سال 58 بالغ بر 14 مورد، در تابستان 11 مورد، در پاییز 26 مورد و در زمستان همان سال 33 مورد بود.
با شروع سال 59، برخی نشانهها به سوی جنگ بود، اما حتمی نبود. مثلاً در سه ماهه اول 142 مورد تجاوزات مرزی داشتیم که هربار مسؤولان عراقی عذرخواهی میکردند.
از طرفی بعد از شکست کودتای نوژه، پیشبینی این بود که دشمنان ما اقدام جدیدی علیه ما صورت خواهند داد. حتی آمریکاییها میگفتند: «لو رفتن و کشف شدن کار تازه ما مهم نیست، چون میخواهیم کار نهایی را انجام دهیم.»
ترس آمریکا از گستردگی بنیادگرایی اسلامی در منطقه آنقدر بود که چندبرابر احتمال حمله نظامی به ایران از طرف چند تن از مسؤولان آمریکا از جمله کارتر و رئیس کمیته نیروهای مسلح مجلس نمایندگان این کشور بیان شد.
پس از شکست آمریکا در جریان طبس و کودتای نوژه، آقای برژینسکی، مشاور امنیت ملی اعلام کرده بود که استراتژی ما تقویت دولتهایی است که توان حمله نظامی به ایران را دارند.
* در هر حال وقوع جنگ در حد حدس و گمان قابل پیشبینی بود، اما به صورت قطعی نه. با توضیحی که دادید، ما در جنگ غافلگیر شدیم؟
هم شدیم، هم نشدیم. از آنجا که نشانهها و علائمی از قبل وجود داشت، نمیتوانیم بگوییم غافلگیر شدیم، اما از این جهت غافلگیر شدیم که در محافل سیاسی داخلی این تصور وجود نداشت که جنگی با آن وسعت شروع شود.
انقلاب اسلامی یک انقلاب ضد امپریالیستی بود و دولت بعث هم ادعا میکرد به دلیل برخورداری از ایدئولوژی سوسیالیستی و همچنین نزدیک بودن به اتحاد جماهیر شوروی سابق، ضد امپریالیست است.
* به عبارت دیگر وجه مشترک هر دو حکومت، ضد امپریالیست بودن آنها بود. در این وضعیت صدام با چه تحلیلی به ایران حمله کرد؟
وقتی جنگ شروع شد، تقریباً همه قدرتهای شرق و غرب و همچنین ارتجاع منطقه با ما مناسبات خوبی نداشتند. غربیها را از کشور بیرون کرده بودیم و شرقیها هم در مدت یک سال و نیم فاصله بین پیروزی انقلاب تا شروع جنگ، به واسطه برخوردهایی که با نیروهای چپ و مارکسیست طرفدار شوروی داشتیم، از انقلاب اسلامی در کنار مرزهای خودشان احساس خطر میکردند.
ارتجاع منطقه هم ترسیده بود. چون انقلابیون صریح حرف میزدند. علاوه بر همه اینها خود عراق هم ترسیده بود . در آن هنگام با آنکه رژیم عراق جزو بلوک غرب نبود و در بلوک شرق جای داشت، اما جرقههای انقلاب به داخل عراق کشیده شد.
شیعیان عراق حرکتهایی کردند. مرحوم شهید آیتالله محمدباقر صدر تحرکهایی کردند و اتفاقات مهمی در آنجا به وجود آمد. کار به جایی رسید که بغداد سفیر ما را اخراج کرد.
به این ترتیب بلوک غرب، بلوک شرق، ارتجاع منطقه و رژیم بعث هر کدام به نحوی از انقلاب ناراضی بودند.
صدام احساس میکرد اولین جایی که آثار انقلاب اسلامی در آن ظاهر خواهد شد، عراق است. دلیلش هم این بود که امام قبلاً آنجا بودند و در بین مردم عراق و حوزه علمیه نجف نفوذ داشتند.
ضمن اینکه از گذشته، ایرانیهای زیادی در عراق زندگی میکردند و اگر چه صدام بسیاری از آنها را اخراج کرده بود، اما زمینههای نفوذ همچنان باقی مانده بود.
غیر از این، جانشینی عراق به جای ایران به عنوان ژاندارم منطقه، سیادت بر اعرابی که پس از خیانت مصر به فلسطین دیگر جایگاهی بین کشورهای عربی نداشت و جبران احساس تحقیری که از جانب امضای معاهده 1957 الجزایر متوجه مسؤولان عراقی شده بود، هم دلایلی برای آغاز حمله صدام به ایران محسوب میشد.
به این ترتیب میبینید صدام انگیزه کافی برای مقابله با انقلاب داشت. از طرفی هیچ حکومتی آمادهتر از رژیم صدام برای مقابله با انقلاب ایران نبود.
* مگر عراق تصور میکرد ما روزی به آنجا حمله کنیم که با ما وارد جنگ شد؟
احتیاج به حمله نداشت. عراقیها فکر میکردند انقلاب در آنجا خیلی زود تاثیر میگذارد و به همین دلیل میخواستند ریشه انقلاب را بزنند.
شاید برای فرافکنی مشکلات داخلی، احتمال حمله ایران را بیان میکردند، ولی ایران در سال 58 طرح سیمرغ را با مسؤولان عراقی مطرح کرده بود که براساس آن امنیت مرزی دو کشور تضمین میشد.
* برآورد اولیه مسئولان کشور از طولانی شدن جنگ چه بود؟
ما در ابتدا فکر میکردیم جنگ خیلی کوتاه خواهد بود. یادم میآید وقتی جنگ شروع شد و ما اولین جلسه شورای عالی دفاع را برگزار کردیم، سران ارتش حرفشان این بود که «از امام بخواهیم آتشبس را نپذیرند، چون ما تحقیر شدهایم و باید خودمان را نشان بدهیم و ضربه متقابل را بزنیم.»
سران ارتش قول دادند که ضربه کاری را به دشمن وارد خواهند کرد؛ به خصوص نیروی هوایی در این زمینه قاطعتر حرف میزد و انصافاً خوب هم عمل کرد. منظورم این است که در ابتدا تصور این بود که جنگ زیاد طول نمیکشد، اما وقتی ارتش عراق وارد خاک ما شد، معلوم شد که جنگ طول خواهد کشید.
* اشاره کردید که از اوایل سال 1359 نشانههایی از قصد عراق برای جنگ به چشم میخورد. نیروهای مسلح برای مواجهه با تهاجم احتمالی چقدر آمادگی داشتند؟
آن موقع بنیصدر در گزارشهایی که میداد، میگفت: «ما همه چیز را تلافی میکنیم و آمادگی داریم» اما معلوم شد که این طور نبود.
به طور کلی طول مرزهای ایران وعراق 1336 کیلومتر است که با درنظر گرفتن رودخانهها و هورالعظیم به 1591 کیلومتر میرسد. مطمئناً ارتش با وضعیتی که در سال 59 داشت، در تمام طول مرز مستقر نبود.
وضع ارتش به گونهای بود که شهید قرنی پس از انتصاب به ریاست ستاد ارتش در سال 5، آن را بحرانی اعلام کرد. اگرچه با ایستادگی امام در مقابل کسانی که خواستار انحلال ارتش بودند، در سال 58 وضع سازمانی آنها کمی بهبود یافت و در 29 فروردین 58 شاهد رژه آنها بودیم، اما این به معنای آمادگی برای دفاع نبود.
در بهار سال 58 سفارت آمریکا در گزارشی به وزارت خارجه اعلام کرده بود که «در حال حاضر ارتش ایران بیشتر یک مفهوم ذهنی است تا یک واقعیت خارجی»
سپاه هم اگرچه در اردیبهشت 58 تشکیل شده بود، ولی عمده مأموریت آن حفظ دستاوردهای انقلاب و مبارزه با ضدانقلاب بود. در درگیری در مناطق مختلف مثل گنبد، مریوان، بانه و ... حضوری نسبتاً نظامی داشتند و براساس اسناد و مدارک موجود نبود امکانات، تدارکات، بودجه کافی و وجود اختلافنظر در مورد سرنوشت سپاه در کادر سیاسی کشور مانع سازمان یافتن آن شده بود.
* در همان اوایل جنگ، گاهی میشنیدیم که مسئولان جنگ اعتقادشان این است که اجازه بدهیم دشمن وارد خاکمان شود و به جای اینکه در مرزها با آنها درگیر شویم و تلفات بدهیم، عقبنشینی کنیم و در فرصت مناسب، در خاک خودمان زمینگیرشان کنیم. این مسئله یک تاکتیک تدوین شده بود؟
وقتی ارتش نتوانست جلو پیشرویهای عراق را بگیرد، مرحوم ظهیرنژاد این حرف را مطرح کرد که ما باید زمین را بدهیم و زمان را بگیریم.
یادم نمیآید فرد دیگری این مسئله را مطرح کرده باشد. البته این استدلال را ما نپذیرفتیم و قرار شد در حد توان با عراق مقابله کنیم. البته بنیصدر در یکی از جلسات نظامی ظاهراً گفته بود که «اگر آبادان سقوط کند، مهم نیست و سقوط اهواز هم مهم نیست، ما از دزفول جنگ را ادامه میدهیم»، که باعث شد امام پیام محکم شکستن حصر آبادان را دادند که در آن عملیات من به سختی خود را به آبادان رسانده و دیده بودم که برای گرفتن مهمات بین فرماندهان سپاه و ارتش درگیری است. حتی شاهد بودم که مرتضی قربانی با تهدید کمی مهمات برای دفاع گرفته بود.
* بعد از تهاجم عراق، نیروهای رزمنده ایران از کی خودشان را پیدا کردند؟
ما تا مدتی مشکل داشتیم. بنیصدر و اطرافیانش قبول نداشتند که نیروهای مردمی و سپاه وارد جنگ شوند. به همین دلیل بنیصدر همراهی نکرد و حاضر نبود اسلحه و امکانات در اختیار آنها قرار بگیرد.
بنیصدر میگفت ما مسلط هستیم و حملات متقابل را شروع میکنیم. چند بار به اتفاق آیتالله خامنهای، شهید بهشتی، شهید باهنر و شهید رجایی به دزفول و اهواز رفتیم. از جمله زمانی که در منطقه غرب دزفول عملیاتی طراحی شده بود، همه ما به آنجا بودیم.
عملیات ناموفق بود. همانجا متوجه شدیم که حرفهای بنیصدر قابل اعتنا نیست و باید فکر دیگری کرد. در هر حال تا وقتی که بنیصدر حضور داشت، وضع خوبی در جنگ نداشتیم.
یک روز پس از عزل بنیصدر عملیات «فرمانده کل قوا» با هدف انهدام نیروهای دشمن و محدودکردن گسترش نیروهای عراق در شرق کارون جهت زمینهسازی عملیات آزادسازی آبادان از محاصره با موفقیت انجام گرفت. از آن تاریخ به بعد شاهد تحولات مثبت در جبهه ایران بودیم.
* از موفقیتهای ما در روز اول مهر 59 این بود که 140 فروند هواپیما را به خاک عراق فرستادیم و یک ضرب شست به صدام نشان دادیم. چرا بعدها این اتفاق تکرار نشد؟
اول جنگ، عراقیها قدرت دفاع ضدهوایی خوبی نداشتند، به همین دلیل هم در ابتدای جنگ، نیروی هوایی توانست خیلی خوب عمل کند و عقبههای ارتش عراق را در حد قابل قبولی بزند.
اما دلیل اینکه بعدها این عملیات تکرار نشد، این بود که اولاً آنها هوشیار شده و دفاع ضدهواییشان را تقویت کرده بودند و ثانیاً ما اگر در این زمینه دچار خسارت میشدیم، به راحتی نمیتوانستیم جبران کنیم.
در اوایل جنگ، نیروی هوایی گاهی کار نیروی زمینی را هم میکرد و نیروهای پیاده دشمن را متوقف میکرد. ما چارهای نداشتیم که ریسک نکنیم و در نیروی هوایی با احتیاط و صرفهجویی عمل کنیم.
نیروی هوایی تا آخر جنگ انصافاً خوب ایستاد؛ هم در عملیات، هم در دفاع ضدهوایی و هم در حفاظت از دریا و هوا تلاشهای ارزندهای کرد.
* از جمله نکاتی که در زمان جنگ مطرح میشد، اختلاف سپاه و ارتش بود. این اختلافات از کجا نشأت میگرفت؟ آیا صرفاً به تاکتیکهای جنگی برمیگشت یا چیزهای دیگری هم در آن دخیل بود؟
بنیصدر با سپاه مخالف بود. هیچ اعتمادی به آن نداشت و اجازه نمیداد سپاه به جنگ نزدیک شود. اصلاً نمیخواست بپذیرد که سپاه نظامی است. فرض او این بود که سپاه وظیفه انتظامی دارد.
در آن زمان برخی از افسران انقلابی بدون هیچ چشمداشت و به خاطر علاقهای که به انقلاب داشتند، به سپاه کمک میکردند. شهید صیادشیرازی و دوستان او گروهی بودند که کمکهایی میکردند، اما دست آنها هم بسته بود.
در آن مقطع، فاصلهای بین ارتش و سپاه ایجاد شد. بعد از رفتن بنیصدر، شهید صیادشیرازی فرمانده شد و به دلیل رفاقت و نزدیکی که با نیروهای سپاه داشت، ارتش و سپاه تا حدودی به هم نزدیک شدند و در مقطعی هم با همدیگر خوب کار کردند.
از عملیات دارخوین تا عملیات فتح خرمشهر، اثری از اختلاف بین ارتش و سپاه نمیدیدیم. همکاریها صمیمانه بود. هر دو نیرو نقششان را به درستی انجام میدادند. اما بعد از فتح خرمشهر، من آثار اختلاف را دیدم.
تعصب سپاهی و ارتشی کمکم خودش را نشان داد. آثار این اختلاف را در عملیات رمضان دیدیم و بدتر از آن را در عملیات والفجر مقدماتی. البته سعی شد که این اختلافات در جامعه و بدنه ارتش و سپاه منعکس نشود.
* ماهیت اختلافها چه بود؟
به خود انقلاب و پیروزی آن شباهت داشت. در ابتدای انقلاب همه نیروها با هم بودند، اما کمکم که بحث میراث انقلاب پیش آمد، گروههای مختلف تشکیل شد. البته این موضوع کاملاً طبیعی است و در همه جای دنیا اینگونه است.
از طرفی در شیوه اداره جنگ هم منطق ارتش این بود که باید به صورت کلاسیک عمل کرد و سپاه بیشتر به شیوه غافلگیری عمل میکرد. سپاه برای عملیات ادوات زیادی میخواست و ارتش میگفت باید با نگاه به آینده از ادوات استفاده کرد.
* به نظر شما سختترین دوره جنگ کدام دوره بود؟
به نظرم همان چندماه اول جنگ که بنیصدر فرمانده جنگ بود، خیلی سخت بود. دشمن خیلی جاها را گرفته بود. دستمان هم بسته بود و نمیتوانستیم کاری بکنیم و میدیدیم در قرارگاهها چه میگذرد و خون دل میخوردیم.
یکی دیگر از دورانهای سخت زمانی بود که عراق چندعملیات پیدرپی را برای پس گرفتن فاو و جزیره مجنون و دیگر نقاطی که ما در اختیار داشتیم، انجام داد.
* بخشی از این دورههای سخت در دوران فرماندهی شما اتفاق افتاد. وقایع این دوره را شما در خطبههای نماز جمعه یا مصاحبهها به گونهای بیان میکردید که روحیه مردم را تخریب نکند. آیا طرز بیان شما بر اساس پروژههای جنگ روانی طراحی میشد؟
سیاست تبلیغاتی جنگ همین است. وقتی در حال جنگ هستیم که نباید از وضع ضعف حرف بزنیم. در همه جای دنیا این طور است و منطق درستی هم دارد. در جامعهشناسی و روانشناسی نیز دادن روحیه برای امیدواری یک اصل مسلّم است.
*
برای طراحی این برخورد در جایی تصمیمگیری میشد یا شخصاً عمل میکردید؟
دائما هم در حضور امام، هم در جلسات سران سه قوه و هم در قرارگاهها در این زمینهها بحث داشتیم.
حرفهایی که میزدیم، بر اساس تحلیل بود. من به قدرت نهایی خودمان ایمان داشتم و مطمئن بودم در نهایت قویتر از دشمن هستیم. در مواجهه با مردم هم طبیعی بود که حتی در مواقع سخت به گونهای برخورد کنیم که روحیه مردم ضعیف نشود.
ما به نیروهایی متکی بودیم که با اراده عازم جبهه میشدند. اگر اراده آنها ضعیف میشد، کار دشوار میشد.
* در دورههای سخت جنگ هیچ وقت اتفاق نیفتاد که احساس کنید ممکن است شکست بخوریم؟
نه. هرگز.
* حتی در روزهای پایانی؟
در آن روزها، غربیها و شورویها به صدام اجازه داده بودند که از سلاحهای غیرمتعارف استفاده کند و همان کاری را که در حلبچه انجام داد، در شهرهای بزرگ ایران تکرار کند.
این کار البته قبل از آن هم انجام شده بود اما نه بهطور وسیع. موشکهای عراق به شهرهای ما میرسید. هواپیمای پیشرفتهای هم که در اختیارشان قرار گرفته بود، میتوانست شهرها را بمباران کند.
من فکر کردم اگر شهرهای بزرگ مثل اصفهان و تهران بمباران شیمیایی شوند، عقبه دفاع ما سست خواهد شد و جنگیدن با مشکل روبرو میشود. اگر چنین حالتی پیش میآمد، باید آتشبس را میپذیرفتیم.
به نظر من آمریکاییها هم تصمیم داشتند دست ما را از صادرات نفت کوتاه کنند و اگر ما جنگ را ادامه میدادیم، آنها این کار را میکردند. شکست به این مفهوم که ارتش عراق پیروز شود، اتفاق نمیافتاد.
بلکه به این معنا ممکن بود اتفاق بیفتد که ما در شرایطی قرار بگیریم که نتوانیم برای پذیرش قطعنامه شرط تعیین کنیم. وضع اقتصادی ما بد شده بود و دنیا تصمیم گرفته بود بدون رعایت مقررات جنگ اجازه بدهد صدام هر کاری میخواهد، انجام دهد و نهایتاً اینکه این خطر وجود داشت که مردم ما و مردم عراق آسیبهای جدی ببینند.
ما نگذاشتیم این شرایط حاد به وجود بیاید و با پذیرش قطعنامه و تحمیل شرایط ما جنگ را به پایان رساندیم.
* در مقطعی از جنگ، جبهه نبرد از جنوب به غرب منتقل شد. ما تجربه جنگ در دشتهای جنوب را داشتیم اما در کوهستانهای غرب، خودمان را نیازموده بودیم. چه استدلالی مسئولان را به تغییر جبهه نبرد رساند؟
هیچ وقت تصمیم نگرفتیم از جنوب منقطع شویم و به شمال برویم. اما تصمیم گرفتیم در غرب و شمال غرب هم عملیات کنیم و همه چیز در جنوب نباشد.
علت این بود که دشمن در جنوب، خیلی هوشیار بود و آمادگی وسیع داشت، اما در نقاط دیگر ضعیف بود و امکان عملیات موفق برای ما وجود داشت.
بهعلاوه عملیات در غرب، هم میتوانست پشتیبان ما در جنوب باشد و هم میتوانست نقش فریب داشته باشد و ارتش عراق را متوقف کند. این خودش از سیاستهای نظامی ما بود.
البته در اواخر جنگ تصمیم گرفتیم در کردستان عراق پیشروی کنیم. فکر کردیم که باید نفت کرکوک را تهدید کنیم. اما این تصمیمات توجه ما را به جبهههای جنوب کم نکرد. نشانهاش عملیات بدر، خیبر، فتح، فاو و کربلای 4 و 5 در جنوب است.
این نکته را هم اضافه کنم که در مقطعی به این نتیجه رسیدیم که چون ارتش و سپاه در کنار هم خوب نمیجنگند، ماموریتهای مستقلی به ارتش بدهیم.
* روشهای ارتش در این عملیات مستقل، متفاوت از سپاه بود؟
ارتش کلاسیک فکر میکرد و معتقد بود جنگ باید در محورهای نزدیک بغداد گسترش پیدا کند و ما خودمان را به پایتخت عراق نزدیک کنیم. عملیات بزرگی را هم طراحی کردند. شهید صیاد با آقای حسنی سعدی و دوستانشان که تیم قوی و پرکاری بودند، طراحیهایی میکردند و توفیقاتی هم داشتند.
* یکی از نکاتی که در جنگ، زیاد به آن پرداخته نشده، نقش جاسوسی در جنگ است. شما فقط یکبار در نماز جمعه بعد از عملیات والفجر مقدماتی به نقش جاسوسی منافقین و عامل آنها در لشکر 27 اشاره کردید. آیا این موضوع واقعاً اهمیت چندانی نداشت؟
البته در مورد منافقین و جاسوسی آنها مطالبی را مطرح کردیم. این افراد در پوشش بسیج و نیروی مردمی به مناطق عملیاتی میرفتند و اطلاعات سازمان را به مسئولانشان میرساندند.
منافقین یک نقش دیگر هم ایفا میکردند، به این شکل که هر وقت یک عملیات موفق را پشت سر میگذاشتیم، آنها با ایجاد یک انفجار و کار تروریستی توجهها را به سمت خودشان میکشاندند و نمیخواستند پیروزی به کام مردم شیرین بماند.
اما نفوذ جاسوسها در بین نیروهای ما بسیار کم بود. عملیات خیبر، فاو و کربلای 5 با استفاده از غافلگیری دشمن انجام شد. فرماندهان ما میگفتند دلیل اینکه ما موفق به غافلگیری میشویم، نفوذ ناچیز جاسوسهای دشمن است.
فراهم کردن تجهیزات و نیروی فراوان در یک عملیات وسیع کار آسانی نبود، اما ما موفق میشدیم و خط دشمن را میشکستیم و این نشان میداد اطلاعات دشمن از ما زیاد نیست.
از نقاط قوت همه عملیاتهای سپاه این بود که در حمله اول، خط دشمن را میشکست و این کار هم با غافلگیری انجام میشد. معنای این موفقیت آن است که جاسوسهای آنها در ما نفوذ نداشتند.
از افتخارات ما این بود که دشمن در ما نفوذ ندارد. از طرفی اگر چه فعالیتهای جاسوسی عراق علیه ما قوی بود، اما فعالیتهای ما در خنثی کردن جاسوسی هم خوب بود. اگر به اسناد اطلاعات و ضد اطلاعات ارتش و سپاه مراجعه شود، مطالب خوبی در این زمینه پیدا میشود.
* آقای هاشمی، جنگ به صورت ظاهر در جبهه زمین، هوا و دریا بود و نتایجش کم و بیش ظاهر میشد. اما جنگ دیگری در پشت درهای بسته اتاقها صورت میگرفت و آن، جنگ دیپلماسی بود. در این زمینه چقدر موفق بودیم؟
ما دوستان زیادی نداشتیم. آمریکا، شوروی، و اروپا با ما رابطه دشمنانه داشتند. با این حال در محدوده کشورهایی که با آنها ارتباط داشتیم، موفقیتهایی دیده میشد. از جمله اینکه با چین و هند خوب کار میکردیم.
از طرفی ما توانستیم سوریه و لیبی را ازجمع کشورهای عربی جدا کنیم و تا آخر جنگ آنها را برای خودمان داشته باشیم و حتی از آنها اسلحه بگیریم. اینها نشانههای موفقیت ما در دیپلماسی بود.
از محدوده این چند کشور که بگذریم، در سایر نقاط، نقش چندان فعالی نداشتیم و عراقیها در این زمینه موفقتر عمل میکردند. مثلاً وقتی جنگ شهرها شروع شد، مجامع جهانی به نفع صدام عمل کردند و ما به لحاظ دیپلماسی نتوانستیم آنها را مهار کنیم.
علی شمخانی فرمانده جوان سپاه پاسداران خوزستان، شاید طعم جنگ را زودتر از فرماندهان دیگر چشیده است.
خودش میگوید، از اوایل جنگ به سپاه خوزستان به غیر از لباس سبز هیچ تجهیزاتی نمیدادند اما او و دوستانش میمانند تا جنگ را اداره کنند.
قبل از شروع جنگ، فرمانده سپاه خوزستان بودید. به عنوان یک مسئول محلی، متوجه نشده بودید که قرار است عراق به خوزستان حمله کند؟
حتی اگر فکر میکردیم که جنگ میشود، تلقیمان از جنگ آن نبود که بعدا با آن روبرو شدیم.
مثلا جنگ را این میدانستیم که دو طرف، در دو سوی مرز به همدیگر تیراندازی کنند، اما اینکه عراق بخواهد با تانک وارد خوزستان شود به مخیلهمان نمیآمد.
البته من مطمئن بودم که دارد جنگ اتفاق میافتد. اشاره کنم به جلسه شورای امنیت ملی که در تهران تشکیل شده بود و من هم از اهواز آمده بودم و در آنجا حضور داشتم.
بنیصدر رئیس جلسه بود. در آن جلسه گفتم عراق میخواهد به ما حمله کند، اما قبول نکردند.
دلیل من این بود که تجمع نیرو در مرز ایران را دیده بودم و همان را گزارش کرده بودم. این تجمع برای من شکبرانگیز به نظر میآمد. واکنش بنیصدر به حرف من این بود که اگر شما کاری به عراق نداشته باشید آنها به ما حمله نمیکنند.
در حالی که واقعا جنگ به خاطر وارد شدن یکی دو نیروی اطلاعاتی به داخل کشور مقابل رخ نمیدهد. تصمیم به جنگ، از این بزرگتر است در واقع تصمیم باید در بغداد و تهران گرفته میشد. حرف بنیصدر این بود که چون ما مثلا یکی دو تا نیروی اطلاعاتی به داخل عراق فرستادهایم باعث تحریک آنها میشویم.
وقتی جنگ شروع شد چه کردید؟
به نظرم روزی که عراق حمله کرد شاید یک شب قبل از آن، یک فرمانده نظامی به نام سرهنگ عطاریان (که بعدها به جرم جاسوسی برای شوروی اعدام شد) به اهواز آمد و در جلسهای که عدهای از مسئولان منطقه حضور داشتند طرحی را توضیح داد و بعد به اقدامات احتمالی ارتش عراق اشاره کرد.
من در همان جلسه از او خواستم به ما(سپاه خوزستان) سلاح بدهند. گفت: «ما اسلحه نداریم که به شما بدهیم» گفتم: لااقل تعدادی آر.پی.جی بدهید که با حمله دشمن مقابله کنیم.»
در آن موقع ما برای مقابله با تانکها نارنجک تفنگی داشتیم که اصلا تاثیر نداشت. او گفت که آر.پی.جی سلاح روسی است و ما در ارتش از این نوع سلاح نداریم.
در جایی خوانده بودم که ارتش ایران- در سالهای قبل از انقلاب- آر.پی.جی داشته است. ضمن اینکه در دوران دانشجویی من در اهواز، در یک تظاهرات دانشجویی دیده بودم که نیروهای مسلحی که به مقابله با ما پرداختند سلاح «اسکورپیون» روسی داشتند.
در همان جا من سخنرانی کردم و شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر شوروی دادم و برای شعار مرگ بر شوروی هم استدلال کردم که اینها از سلاح ساخت شوروی استفاده میکنند. ضمن اینکه میدانستم ایران، قبل از انقلاب از شوروی سلاح میخریده و این حرف را به سرهنگ عطاریان گفتم. اما او قبول نکرد.
پس با چه توانی وارد جنگ شدید؟
من ادعایی ندارم که ما در سپاه، تخصص تشکیل سازمان داشتیم اما این ادعا را دارم که چون عدهای از ما تحصیلکرده دانشگاه بودیم، به راحتی میتوانستیم دانش و فنون مختلف جنگ را یاد بگیریم.
این حرف شاید در جایی گفته نشده باشد که عدهای از ما بچههای خوزستان در دوران مبارزه با رژیم طاغوت تشکلهایی داشتیم و در قالب آن کار فرهنگی و سیاسی و عملیات مسلحانه میکردیم.
این تشکلها در اهواز، آبادان، خرمشهر و دزفول وجود داشت و همه، همدیگر را میشناختیم.
ما در ابتدای انقلاب کمیتهها را با همین تشکلها راه انداخته بودیم و بعد هم سپاه را تشکیل داده بودیم. در سال اول انقلاب با ضد انقلاب و گروهکها درگیر بودیم و یک واحد را هم به کردستان اعزام کرده بودیم.
به این ترتیب در آغاز جنگ، ما تجربه مبارزه با رژیم شاه و مقابله با ضد انقلاب را داشتیم و توانسته بودیم کار تشکیلاتی توسعه سازمانی را در حد قابل قبولی به انجام برسانیم.
ضمن اینکه با شرارتهای عراق در یک سال بعد از پیروزی انقلاب هم آشنا شده بودیم. در ابتدای جنگ مجموعه دوستانی که این تجربهها را داشتند در سپاه خوزستان جمع شده بودند، اما هیچ وسیلهای جز لباس سبز نداشتیم.
یعنی مرکز، تنها چیزی که برای ما تهیه میکرد لباس سبز -لباس فرم سپاه- بود. ما مجبور شدیم خودمان سلاح انفرادی تهیه کنیم. آر پی جی را از عراقیها میگرفتیم و به طور غیرمستقیم و بدون اطلاع فرماندهان بالاتر از بعضی واحدهای ارتش اسلحه دریافت میکردیم.
شما در آن مقطع مکاتباتی هم با مرکز داشتید. در آن نامهها چه نوشته بودید؟
یکی از آن نامهها نامهای است که در سوم آبان 59 نوشتم. راستش دوسه سال پیش متوجه اهمیت این نامه شدم.
خطاب من در آن نامه، مسئولان بودند و منظورم از مسئولان، بنیصدر بود. در آن نامه نوشتم که سپاه چه سازمان رسمیای است که اسلحه انفرادی ندارد؟ این نامه را به تهران فرستادم. بنیصدر آن را خوانده بود و وقتی من را دید گفت که این نامه چیست که برای ما فرستادهای؟
این نامه تعریفکننده وضعیت ما در آن شرایط بود.
دلیل حمایت نکردن از سپاه چه بود؟ چه نگاهی به سپاه وجود داشت؟
اگر کالبدشکافی کنیم میبینیم در آن موقع اختلافات سیاسی در تهران زیاد بود. هر کس که جنگ را با پیروزی به ثمر مینشاند میتوانست در اختلافات دست بالا را بگیرد. به زبان دیگر، هر کس جنگ را فتح میکرد میتوانست تهران را فتح کند.
دو جریان حاکم بود، یکی جریان بنیصدر بود که میخواست با بهکارگیری روشهای کلاسیک حاکم بر ارتش، عراق را پس بزند. از آن طرف هم راه مذاکره را باز گذاشته بود.
وقتی احمد سکوتوره، رئیس سازمان کنفرانس اسلامی به ایران آمد با او برای پایان دادن به جنگ هم گفتگو کرد. از طرفی بنیصدر فرمانده کل قوا بود و این اختیار را داشت که به سپاه اسلحه ندهد. فضای سختی حاکم بود. گاهی من احساس میکردم بعضیها تحت تاثیر تفکر بنیصدر، حساسیتی که به ما داشتند بیش از حساسیتی بود که به عراقیها داشتند.
در آن مقطع، تحلیل بنیصدر این بود که اگر سپاه نقش موثری در پیروزی در جنگ ایفا کند جناح انقلاب در عرصه سیاسی پیروز میشود و اگر سپاه منزوی میشد جریان به نفع او تغییر میکرد.
در همان مقطع، ارتش سه عملیات در مناطق کرخه، هویزه و جاده ماهشهر آبادان انجام داد که هیچ کدام موفقیتآمیز نبود.
این ناکامی فضایی را ایجاد کرد که همه بگویند نمیشود جنگید و به دنبال همین عملیاتها بود که تئوری «دادن زمین و گرفتن زمان» مطرح شد.
به نظر شما تحلیل عراقیها از اوضاع ایران درست بود که آنها را به این نتیجه رساند که به ایران حمله کنند؟
نه. تحلیلشان غلط بود.
چرا؟
آنها بعضی چیزها را نمیدانستند از جمله اینکه قدرت بسیجکنندگی امام را نمیشناختند همچنین از توان رزم و سازماندهی ما بیخبر بودند. آنها البته تحلیلهایی هم داشتند که منطبق با واقعیت بود مثلا میدانستند که ارتش مشکلاتی دارد و به خصوص در ردههای فرماندهی این مشکلات بیشتر است.
دوم اینکه آنها میدانستند اختلافات سیاسی در کشور ما زیاد است و سوم اینکه میگفتند ایران ثبات امنیتی ندارد. اطلاعاتی هم که داشتند چندان غلط نبود. چون از سلطنت طلبهای فراری اطلاعات درستی گرفته بودند.
سختترین روزها برای شما چه روزهایی بود؟
در ابتدای جنگ با آن همه فقدان امکانات و نبودن اسلحه، با انفجار یک انبار مهمات در لشگر 92 مواجه شدیم.
نمیدانم خرابکاری بود یا نبود و همین باعث شد شرایط سختتر شود. همان روزها بچههای سپاه خوزستان را جمع کردم و گفتم ما هیچ سلاحی جز شهادت نداریم. پدران ما همیشه در زیارت عاشورا خواندهاند «یا لیتنا کنا معکم» هر کس آمادگی دارد این جمله را محقق کند بماند و هر کس آمادگی ندارد بدون هیچ رودربایستی برود.
کسی هم رفت؟
هیچ کس حتی یک نفر.
بیمهری به سپاه تا کی ادامه پیدا کرد؟ تا زمان سقوط بنیصدر؟
البته قبل از آن هم، ما همه سعیمان را میکردیم که سازمانمان را شکل بدهیم و سپاه را از انزوا خارج کنیم.
یک سئوال تکراری میپرسم و امیدوارم جوابش تکراری نباشد آن هم داستان ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر است. واقعا بعد از فتح خرمشهر، امکان خاتمه دادن به جنگ از طریق دیپلماتیک وجود نداشت؟
چرا این سئوال را از خرمشهر میکنید؟ میتوانید بگویید چرا وقتی دشمن اطراف اهواز بود، جنگ را تمام نکردید؟ مگر ما وقتی خرمشهر را پس گرفتیم، همه سرزمینهایمان را پس گرفته بودیم؟
هر چند پیروزی بزرگی بود اما آیا این پیروزی بزرگ، تبدیل به این شد که خواستهای سیاسی ما را محقق کند؟ چه تضمینی بود که پس از صلح، صدام دوباره به ما حمله نمیکرد؟
ما اهدافی از جمله بازگشت به مرزهای بینالمللی پذیرش قرارداد 1975 تنبیه متجاوز داشتیم. ما بعد از فتح خرمشهر هیچ کدام از اینها را نداشتیم و به همین دلیل ما چارهای جز ادامه جنگ نداشتیم. اما شما میتوانستید بپرسید شما که در خرمشهر پیروز شدید، 19 هزار اسیر گرفتید، ابهت ارتش عراق را شکستید چرا جنگ را ادامه ندادید؟
چرا به صدام وقت ندادید تجهیزاتش را بازسازی کند مجددا بیاید اهواز را بگیرد؟ ما اگر به صدام فرصت بازسازی میدادیم تا احساس کند میتواند دوباره جنگ را شروع کند این کار را میکرد.
در طول جنگ هیچ وقت به شکست خوردن فکر کردید؟
هرگز؛ حتی در بدترین شرایط که روزهای آغاز جنگ بود یا حتی در کربلای 4 با آن مشکلاتی که بود به شکست فکر نکردم و اصلا احساس نکردم شکست خوردهایم.
فکر هم نمیکردید مردم مقاومتشان را از دست بدهند؟
ما سد عظیمی مثل امام داشتیم که در آن هیچ خللی نمیدیدیم.
زمانی که آقای هاشمی فرمانده جنگ شد و نه به خوزستان آمدند شما مشغول طراحی عملیات خیبر بودید. آقای هاشمی شعار جنگ، جنگ تا پیروزی را تبدیل کرد نه به جنگ، جنگ تا یک پیروزی. یعنی به دنبال این بود نه که یک عملیات بزرگ انجام بدهیم و بعد جنگ را خاتمه بدهیم این با جواب سئوال قبلی که درباره خاتمه دادن به جنگ پس از فتح خرمشهر دادید تناقض ندارد؟
نه تنها در تناقض نیست که عین واقعیت و منطبق بر هم است. آقای هاشمی این شعار را نداد. این را ما تعبیر کردیم از عملکرد ایشان. من یک سخنرانی کردم و گفتم ما چند استراتژی داریم.
یکی شعار جنگ، جنگ تا رفع فتنه که این را امام میگفتند؛ یکی جنگ، جنگ تا پیروزی که ما میگفتیم و یکی جنگ، جنگ تا یک پیروزی من آن روز این موضوع را نقد کردم، اما امروز از موضوع نقد نمیگویم. آقای هاشمی همین که مسئولیت را پذیرفت بزرگترین افتخار برای ایشان است و ما مدیون او هستیم.
موضع حضور آقای هاشمی در میدان جنگ افتخار بزرگ و غیرقابل انکاری است. نقش آقای هاشمی در جنگ بسیار مهم است. ایشان عمق تمام مسائل کشور را میدانست، عمق حمایت منطقهای و جهانی را نیز از صدام میدانست.
این دو وزن نابرابر را میدید با این همه مسئولیتش را پذیرفت. حال آنکه میتوانست نپذیرد. آقای هاشمی غیر از خدمت و فداکاری به چیز دیگری فکر نمیکرد.
آقای شمخانی، شما بعدا وزیر دفاع شدید. چقدر خاطرات کمبودها و اسلحه نداشتنها در زمان وزارتتان باعث شد که فکر کنید باید آن کمبودها را جبران کنید؟
خیلی موثر بود. ما در جنگ چند تجربه پیدا کردیم. یکی اینکه در جنگ آدم نباید مثل شب امتحان درس بخواند. کسی در جنگ پیروز است که از قبل درسش را خوانده باشد. این درس مرتب تغییر میکند.
چون حریف مرتب تغییر پیدا میکند. دیگر اینکه همه درسها ضریب 4 ندارند بعضی از درسها ضریب یک دارند. تو باید به آنهایی بیشتر بپردازی که ضریب 4 دارند و تجربه دیگر اینکه در تصمیمگیری نباید احتیاط به خرج داد. باید خطشکنی کرد.
کدام درسها برای شما ضریب 4 داشت؟
موشک و قابلیتهای موشکی، قابلیتهای دریایی، ایجاد یک ساختار سازمانی هوشمند و یادگیرنده. ما امروز نه تنها بچهای نیستیم که شب امتحان درس بخواند که هر جای دنیا اتفاقی میافتد میگویند اینها را ایرانیها تقویت کردهاند؛ هر کجا که بخواهند شکست را توجیه کنند، با تعریف از توان تسلیحاتی ایران توجیه میکنند.
در یک مقطعی از جنگ ما حجم عملیاتمان را از جنوب به غرب بردیم، این یک استراتژی بود یا نه؟ یک اتفاق؟
این یک استراتژی بود اما انتخابی نبود، تحمیلی بود. ما چارهای جز این نداشتیم. ما یک تابلویی داشتیم در جنگ که به نظر من عصاره آمیزههای جنگ ماست. میگویند ما در زمینی و زمانی و با ابزاری و با تاکتیکی نجنگیم که با آن زمین و زمان و ابزار و تاکتیک، دشمن بر ما مسلط شود.
دشمن توان ذهنی بالایی داشت. برتری هوایی داشت، برتری آتش داشت، برتری تحرک داشت. سپاه پاسداران از وقتی عملیات طریقالقدس را شروع کرد، هجوم میکرد، وقتی خط را فتح میکرد تحویل میداد.
ولی از یک زمان به بعد مجبور شد در خط قرار بگیرد و پدافند کند. پس قسمتی از توان سپاه صرف هجوم میشد و قسمتی صرف پدافند. در واقع در آن زمان ما تکهتکه شده بودیم و توان توسعه سازماندهی رزم را هم به دلیل شرایط آن زمان از دست داده بودیم و دشمن ما هم توان رزمش زیاد شده بود.
من آن موقع گفتم ما از گونی تا تصمیم مشکل داریم. گونی برای سنگر! این در حالی بود که برای دشمن این فرض شده بود که هر جا سپاه است، آفند هم هست. ما محکوم به این بودیم که دشمن مقابل نقطهای قرار میگرفت که سپاه بود.
مفهوم این برای دشمن صرفهجویی و تمرکز در قوا بود ولی برای ضعف و غافلگیری بود. صدام یک جیش الشعبی داشت، هر کجا احساس میکرد آفند هست یک جیش شعبی میگذاشت و پشت سرش یک واحد درجه 3 میگذاشت و بعد واحدهای درجه یک. یعنی ما باید با یک ارتش کاملا مهندسی میجنگیدیم، سیم خاردار، مین، بمب ناپالون اینها را باید پشت سر میگذاشتیم.
تازه به جیش الشعبی میرسیدیم. با آن هم باید میجنگیدیم، بعد میرسیدیم به یگان درجه 3. با آن هم باید میجنگیدیم. تازه آن زمان جنگ شروع میشد.
زمانی که قرار شد قطعنامه را بپذیریم شما جزو موافقین بودید یا مخالفین؟
من موافق بودم اما باورش برای رزمندهها سخت بود. ما می خواستیم صدام را ساقط کنیم اما صدام هنوز مانده بود. این که امروز گفته میشود که صدام را آمریکاییها ساقط کردند پس با آمریکاییها مخالف نباشیم، حرف غلطی هست.
صدام را آمریکاییها دوبار نجات دادند و بار سوم ساقط کردند. در جنگ با ما حمایتش کردند که سقوط نکند. در انتفاضه مردم عراق همه حمایتش کردند که به دست مردم سقوط نکند. لذا آمریکاییها در سقوط صدام تاخیر ایجاد کردند. سقوط صدام مقدر بود و آمریکاییها فقط در تاخیرش نقش داشتند نه در ساقط کردن صدام.
زمانی که عملیات مرصاد شد، ما قطعنامه را پذیرفته بودیم. یک دفعه یک خیل عظیمی از نیروها وارد جبهه شدند. آن زمان به فکرتان نرسید جنگ را ادامه دهید؟
امام فرموده بودند ما در صلح جدی هستیم. این پاسخی بود به همین سئوال که بر زبان بعضیها جاری شد. امام فرمودند ما در صلح جدی هستیم همانطوری که در جنگ جدی هستیم؛ یعنی امام تصمیم قاطعی گرفته بود.
ضمن اینکه استراتژی غرب روی این متمرکز شده بود که این جنگ نباید پیروز داشته باشد این استراتژی را در یک مقطعی از زمان با حمایت سیاسی و اقتصادی و فنی و ابزاری از صدام انجام میدادند ولی در آن زمان به دخالت مستقیمشان تبدیل شده بود.
نقش امام در جنگ چقدر بود؟ با توجه به اینکه هیچ دخالت مستقیمی نمیکردند.
همه جنگ امام بود. ما هر وقت خسته میشدیم با حرفهای امام و پیامهای امام و شارژ میشدیم. امام به ما تحرک میداد. همه«الخیر فی ما وقع». این جملهای که امام گفتند، سوخت پایانناپذیر من بود تا پایان جنگ.
جفاست که به تاریخ جنگ بپردازیم و به نقش آیتالله خامنهای اشاره نکنیم.
ایشان دورههای سخت ابتدای جنگ، به شدت پدیده تغییر وضع به نفع نیروهای انقلاب را دنبال میکردند و در مقابله با بنیصدر نقش محوری و اساسی داشتند.
ایشان در آن زمان نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند و جلسات به ریاست ایشان تشکیل میشد و مرتب هم در جبههها حضور داشتند و جلسات مختلفی با فرماندهان میگذاشتند.
کاش فرصتی پیش بیاید و نقش ایشان را مستقلا تحلیل کنیم.
محمد مهاجری - همشهری آنلاین
مقدمه
راستش قبل از هر چیز لازم می دانم بدون رو در بایستی اعلام کنم ، اساساً من یکی در این مملکت عددی نبودم که حضور یا عدم حضورم در جبهه های نبرد با متجاوزین بعثی عراق ، تأثیری گذاشته و نتیجه ای منفی و یا مثبت به همراه داشته باشد . ولی به مصداق گفته آن شاعر در دمند :
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل که گر مراد نجویم ، بقدر وسع بکوشم
آری ، این بنده حقیر و بی مقدار نیز تلاشم بر این بود که به قدر استطاعت و وسع خود پا در این بادیه بگذارم تا هم ادای دین و تکلیفی کرده و هم شرمنده نسل های آینده ام نباشم . و بر این حقیقت محض نیز واقف بودم که میبایست در حد وظیفه دینی و ملّی به تکلیف خویش عمل نمایم . حال تا چه حد در این وادی معرفت آفرین ، توفیق داشتهام، با خالق کل شی و حضرت ربّ الارباب است .
میدان جنگ میدانی بود که به ضرس قاطع و بدون برو برگرد به مثابه دانشگاه عظیمی بود که فارغ التحصیلان نام آوری داشت که تعالیم و ارزشهای آسمانی خدا را زمینی کرده و به منصة ظهور و بروز عینی و کاربردی رسانده بودند . مردان و زنانی که در زمین نام و نشانی از آنها نبود ، ولی در آسمانها هر کدامین شان صاحب نام و آدرس معیّن و مکان و جایگاه و نشان شده ای داشتند . "معروفون فی السّماء و مجهولون فی الارض" مردان و زنان آسمانی کشور مقدس جمهوری اسلامی ایران را می گویم . همانها که موجبات نیکنامی و سرافرازی ایران و ایرانی فراهم نمودند . همانها که شاعری در وصف آنان سروده است :
بسا باشــد که مردی آسمانی به جانی سرفرازد لشکری را
نهد جان در یکی تیرو رساند به اوج نیکنامی کشــوری را
آری مردان طائفه ایرانی از چنان تیره و تباری بودند « مردان مرد » . همانهایی که امام شهیدان حضرت امام خمینی (ره) از آنان به "کلمة طیّبه" یاد کرد « بسیج و بسیجی » همان ها که ره صد ساله را یک شبه پیمودند . نوجوانان و جوانانی که جان دادن در راه دوست را به مسابقه می گذاشتند و مصداق واقعی « فاستبقوالخیرات » بودند و مفهوم واقعی « السابقون السابقون اولئک المقرّبون » را به جان و دل نوشیدند و به فرمان مولا و فرمانده ارتش پیامبر اکرم (ص) : حضرت علی ابن ابی طالب (ع) از زمرة کسانی بودند که خواب در چشمان نازنینشان راه نداشت . « اِنَّ اخَ الحَربُ اَلاَرقْ » .
مردان آسمانی سرزمین ما به عینه در یافته بودند که شیاطین زمان و دشمنان انقلاب اسلامی ایران به طمع تصرّف چند قطعه از خاک ایران به کشور ما تجاوز نکرده اند ، بلکه استراتژی واقعی و نهایی شان ، هدم نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بوده است . ایرانی که به سیاست های شیطانی آنها «نه» گفته و حاضر نبوده همانند دورانهای سیاه پیش از انقلاب که به مدت یک قرن تسلیم سیاست های شیطانی استکبار جهانی و در رأس آنها آمریکای جهانخوار بوده است ، برای اوامر و نواهی آنها تره خورد نماید .
مردان آسمانی کشور ما می دانستند که این انقلابی که در سرزمین مقدس ایران بوقوع پیوسته ، یک انقلاب عادی و معمولی که نمونه های پیشین آن در 5 قاره گیتی رخ داده ، نیست . بلکه انقلابی است از جنس دیگر . انقلابی است که بانی و معمار آن به گفته دوست و دشمن بویژه تحلیل گران غرب ، کسی است که تطهیر گر کلمة بشریت در قرن بیستم یعنی حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه بوده است . مردی که ویژگی های معمولی و بشری نداشته بلکه مأموریّتش آمیزه ای بود از حکمت بالغة الهی و انجام یک تکلیف و وظیفة دینی . مأموریتی است که به یمن هدایت ها و پشتیبانی های غیبی تحقق یافته است . آن بزرگ مرد ، انقلاب اسلامی را یک رسالت الهی می دانست نه وسیله ای برای رسیدن به قدرت و حکومت . دکترین اصلی انقلاب او ساختن انسانهای آزاده وارسته و بدور از مشتهیات شیطانی و نفسانی بوده است . انقلابی که به مردم خود آموخته « باید در برابر تعدّیات و ستم های ستمگران زمان ایستادگی نموده و در دفاع از حق و یاری ستمدیدگان دنیا ذرّه ای تردید و واهمه به دل راه ندهند . آری این آسمانیان به عین الیقین دریافته بودند ، انقلاب اسلامی ما معجزه قرن و انفجار نور در گستره زمین بوده است .
آنها می دانستند این معجزه الهی نه تنها در شعاع و محدوده اش « ایران » بلکه در کل جهان اسلام و حتی کل جهان بشریت وقوع یافته است . آنان حیرت و واماندگی کارشناسان و خبرگان سیاسی و نظامی دنیا را می دیدند که چگونه علیرغم پیش داده ها و تحلیل های سیاسی شان ، شاهد تحقق این پدیدة عظیم در چنین زمان و مکانی شده اند و این حرکت نقطه عطفی برای تحولات جهانی شده است . بدون شک خداوند تبارک و تعالی توانمندی ها و ظرفیت های بندگان مخلص خود را آزموده بود که چنین تحول گرانسنگی را بر گردة آنان نهاده بود . وگرنه پیامدها و تبعات سیاسی و امنیتی انقلاب نیز که از سوی معاندین به گونه های منفی رقم زده می شد ، هر کدام از آنها می توانست نظام حاکم بر یک کشوری را فرو بپاشد . شیطنت هایی که ایادی استکبار جهانی همچون گروهکهای خلق مسلمان ، فرقان ، توده ، منافقین ، چریکهای فدایی ، جریانهای راست و سلطنت طلب و لیبرالها ، کودتاگران طبس ، نوژه و گروهکهای قومیت گرا در ماههای اولیه پیروزی انقلاب بعمل آوردند که اهداف واحد و مشترک همة آنها براندازی نظام نوپای انقلابی و اسلامی ایران بوده است و در واقع ضربات سخت و سهمگینی بود که پی در پی بر پیکر نظام وارد می گردید . ولی انقلاب رشد و بالندگی خود را در سایه رهبری های داهیانه و توانمندانه رهبریت عالی قدر آن یعنی حضرت امام خمینی (ره) طی می کرد و علیرغم تبعات منفی آن ، استوار تر و آبدیده تر میگردید. امام خمینی (ره) این فریاد گر قرن بیستم صدای خود را هرچه رساتر ساخته و می فرمود : « این انقلاب اسلامی یک انقلاب عادی نیست و متّکی به هیچیک از دو قطب شرق و غرب نمی باشد . انشاءالله با گسترش انقلاب اسلامی ایران قدرتهای شیطانی به انزوا کشیده خواهند شد و حکومت مستضعفان زمینه را برای حکومت جهانی مهدی آخر الزّمان (عج) مهیّا خواهد کرد .
آری انقلاب اسلامی ما به گونه ای باور نکردنی علاوه بر تأثیرات عمیق داخلی ، تأثیرات بنیان افکنی را برای نظام های استکباری شرق و غرب بر جای گذاشته و آنها را به چالش جدّی و هماوردی طلبیده بود . انقلاب مردم ایران هر دو قدرت رقیب را به چالش کشیده و ضربات کوبنده ای را بر آنان وارد کرده و به منافع شیطانی و جهانی آنها ضرر و خدشه وارد ساخته بود . سرانجام وادار کردن رژیم بعثی صهیونیستی عراق در دستور کار استکبار جهانی قرار گرفت . و بنا به فرموده مقام معّظم رهبری مدظلّه العالی : « در اوّل انقلاب استکبار با مطالعه دقیق به این نتیجه رسید که باید با ملّت ایران به خاطر انقلابی که به اسلام عظمت می بخشد ،مورد فشار شدیدی قرار بدهد تا به خیال خام خود ، هم آنها را از انقلاب پشمیان کند و هم وضع ملت ایران برای کشور های دیگر عبرتی بشود . جنگ که براه افتاد همه نیروهای قابل توجه دنیای کفر و استکبار پشت سر جنگ رژیم جنگ افروز (عراق) قرار گرفتند . تصمیم قطعی آنها این بود که جمهوری اسلامی ایران را نابود کنند .»
شکی نیست که رژیم بعث عراق حکم مأموریت هدم انقلاب اسلامی را از استکبار جهانی دریافت کرده بود . چراکه بهانه های جزئی مرزی بین دو کشور نمی توانست عاملی باشد برای شروع یک جنگ ویرانگر و خانمانسوز. در نگاه ظاهر خطوط مرزی ما با کشور عراق در مناطقی چون خوزستان و بخش جنوبی استان ایلام بر اساس قرارداد 1975 الجزایر مشخص و میله گذاری شده بود . اگر خطوط مرزی بین دو کشور در منطقه غرب در آنزمان به مراحل قطعی و پایانی نرسیده بود ، یعنی مناطقی چون « میمک » در شمال مهران و « زینل کیش » در جنوب غربی قصر شیرین ، به علت خودداری رژیم بعثی در کمیسیون تعیین خطوط مرزی از امضای موافقت نامه نهایی ، بوده که همچنان بلا تکلیف مانده بود . لذا علیرغم ادّعای بعثی ها که تنها دلیل اساسی خود را برای جنگ تحمیلی با ایران باز پس گرفتن مناطق مورد اختلاف در میمک و زینل کیش و به تعبیر خودشان ارتفاعات سیف سعد و زین القوس ،اعلام کردند و آنها ادعاشان این بود که در جریان قرارداد 1975 الجزایر مغبون شده و به منافع و خواسته های خود در مرز زمینی نرسیده ولی ایران به کلیه خواسته های خود در مرز آبی یعنی اروند رود ، دست یافته است . زمین های مورد ادعای بعثی ها حدود 320 کیلومتر مربع وسعت داشت که صدام حسین نفر دوم حکومت عراق سه روز قبل از آغاز جنگ در یک اجلاس فوق العادة مجمع ملّی که از تلویزیون عراق پخش می گردید ضمن پاره کردن قرارداد 6 مارس 1975 الجزایر با وقاحت تمام و بطور رسمی اعلام کرد : که مناطق یاد شده را با استفاده از زور و قدرت نظامی از ایران باز پس خواهد گرفت . وی گفت : از زمانی که حاکمان ایران این معاهده را در دست گرفتند ، بوسیلة مداخله در امور داخلی عراق چه بصورت پشتیبانی مالی و یا تسلیحاتی از گروهکهای مختلف، آنرا نقض کردهاند . حکومت بعث علیرغم توافق اعلام شده در قرار داد الجزایر مبنی بر حلّ موارد اختلافی در مراجع ذیصلاح بین المللی ، حمله نظامی و تجاوز ددمنشانه به خاک مقدس جمهوری اسلامی را آغاز کرد . اگرچه تجاوزات مقدماتی و پراکندة عراق از همان اوایل سال 1359 شروع شده بود . یعنی در ابتدای امر نیروهای مرزی بعثی و به تدریج نیروهای منظّم ارتش عراق در منطقه مرزی "قصر شیرین" اقدامات خصمانه ای را علیه مرزداران کشور جمهوری اسلامی ایران آغاز کردند و به مرور عملیات تجاوز کارانه خود را گسترش دادند . تا اینکه در 11 اردیبهشت 59 منطقه مرزی "قصر شیرین" و" نفت شهر" و سپس در 11 خرداد ماه پاسگاههای مرزی غرب "مهران" مورد تجاوز آشکار ارتش جنایتکار بعثی قرار گرفت یعنی پس از 2 روز گلوله باران قصر شیرین ، نیروهای منظم بعث در نزدیک خط مرزی ما مستقر شدند و ضمن انجام عملیات ایذایی زمینی و توپخانه ای و بمباران های هوایی ، مناطق مرزی نیز در دستور کار قرار گرفت . در این میان گروهکهای مزدور منطقه چون کومله و دمکرات و گروهکهای محلی ضد انقلاب و سلطنت طلب ، با حمله به روستاهای مرزی منطقه و ویران کردن خانهها و به قتل رساندن طرفداران نظام جمهوری اسلامی و کوچ دادن اجباری آنها به داخل عراق ، زمینه را برای آغاز یک جنگ ویرانگر فراهم ساختند . بالاخره رژیم بعث عراق به رهبری صدام حسین تکریتی جنگ گستردة خود را از زمین و هوا و دریا و به صورت همه جانبه و رسمی از روز 31 شهریور ماه 1359 به نظام جمهوری اسلامی تحمیل نموده و خاک مقدس جمهوری اسلامی ایران را آماج تهاجمات همه جانبه خود قرار داد . نیروهای بعثی از چند نقطه در غرب و جنوب و میانی مرزهای کشور ما را شکافتند و تا حدود زیادی به مقاصد از پیش تعیین شدة قبلی دست یافتند . جنگ در طول بیش از 1000 کیلومتر مرز مشترک کشور جریان پیدا کرد . ملت انقلابی و مسلمان ایران هیچ شکی نداشت که این جنگ از سوی آمریکا به ایران تحمیل شده است . چرا که آمریکا بخاطر پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ، منافع خود را در ایران پایان یافته تلقی کرده و از سویی بخاطر فتح لانه جاسوسی در تهران توسط دانشجویان پیرو خط امام و شکست کودتای نوژه و کودتای دلتافورث ( صحرای طبس ) و دهها شکستهای سیاسی ریز و درشت ناشی از ظهور انقلاب اسلامی در ایران ، نه تنها از هر حرکتی که موجب ضربه زدن و گوشمالی دادن نظام اسلامی ایران بود ، حمایت و پشتیبانی می کرد ، بلکه سعی می کرد به موازات آن به التیام زخمها و جبران شکست هایش بپردازد .
کارشناسان نظامی و سیاسی ایران که ماهها قبل از شروع جنگ ، تحرّکات آمریکا را رصد می کردند ، دریافته بودند که آمریکایی ها به شدت در تلاشند که ضربه ای سخت و خورد کننده ای را به کشورمان وارد سازند . از جمله سفرهای مکرر برژینسکی مشاور امنیت ملی وقت آمریکا به عراق قبل از شروع جنگ و ملاقات مستمر وی با صدام حسین که روزنامه هایی چون تایمز لندن ، وال استریت ژورنال و نیویورک تایمز آمریکا به افشاگری بعضی از این ملاقاتها اشاره هایی داشتند . به عنوان مثال روزنامه تایمز لندن در 17 ژوئن 1980 در خبری دیدار مشاور امنیت ملی وقت آمریکا با صدام را فاش می سازد و می نویسد : "برژینسکی پس از سفر محرمانه به عراق در مصاحبه ای تلویزیونی اعلام کرده است : ما تضاد قابل ملاحظه ای بین آمریکا و عراق نمی بینیم . ما معتقدیم عراق تصمیم به استقلال دارد و در آرزوی امنیّت خلیج فارس است ؟! و تصور نمی کنیم روابط آمریکا و عراق سست گردد ؟!"
روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز نیز 5 ماه قبل از شروع جنگ تحمیلی به طرحهای نظامی مرحله به مرحله رژیم استکباری آمریکا اشاره می کند و می نویسد : « حاکمان آمریکا پس از شکست عملیات طبس ، امکان اجرای سه طرح نظامی بسیار مهم را بررسی میکنند . این طرحها عبارتند از :
-پیاده کردن نیروهای کماندویی در شهرهای محلّ نگهداری گروگانهای آمریکایی .
-مین گذاری در میادین و مراکز صدور نفت و بمباران پالایشگاههای ایران .
-تحمیل کردن جنگ به ایران از طریق کشور نیرومندی چون عراق .
یکی از مشاوران کمیته امنیت ملی کنگره آمریکا و مشاور کارتر در امور ایران بنام « رمضانی » در کتاب خود بنام "انقلاب ایران و خاورمیانه" نیز نوشته بود : جنگ عراق و ایران در واقع واکنش و پاسخ عراق به تهدیداتی بود که از ناحیه بنیاد گرایی اسلامی امام خمینی احساس می کرد . اما علّت دیگر آن ناشی از بازتاب جاه طلبی صدام نیز بوده است . صدام مترصد بوده که خلا ناشی از سقوط رژیم شاه ایران در منطقه را پر نماید . این فرصت همچنین با افزایش قدرت اقتصادی عراق به خاطر افزایش قیمت نفت در منطقه خلیج فارس ایجاد گردیده بود و عراق جایگزین ایران به عنوان دومین تولید کنندة نفت در منطقه پس از عربستان سعودی شده بود .افول رژیم مصر در منطقه خاورمیانه به علت امضای پیمان صلح با اسرائیل ( کمپ دیوید ) و بروز خصومت و رقابت آشکار میان عراق و سوریه در فرماندهی منطقه ای حزب بعث ( جبهه شرقی ) خواسته های جاه طلبانه و کینه توزانة صدّام نسبت به ایران ، تلاش در جهت رهبری جهان عرب پس از جمال عبدالناصر در مصر و جبران شکست های حقارت بار اعراب در برابر صهیونیست ها ، دیگر دلایل و انگیزههایی بود که تهاجم وحشیانة صدّام که از آن به "جنگ قادسیه" نام گذاری شده بود ، شکل پذیری پیدا کند . ضمن آنکه صدام به دنبال جبران تحقیری بود که شخصاً در امضای قرارداد 1975 الجزایر با آن مواجه شده بود .
البته رژیم بعث عراق دلایلی اجتماعی و سیاسی را نیز مؤثر در شروع جنگ با ایران دخیل می داند از جمله :
-بحران اجتماعی و سیاسی ایجاد شده در عراق پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران از سوی شیعیان که 55 تا 60 درصد جمعیت عراق را شامل می شوند و ساکنان شمال عراق ( کردها ) که طی 30 سال گذشته همواره در پی کسب خودمختاری بوده و جنگهای طولانی با حکومت های وقت عراق داشته اند .
-ترس از تحوّلات انقلابی در ایران و سست شدن ارکان رژیم جبّار و ارتجاعی منطقه از رژیم سفّاک بعثی عراق .
-وقوع حوادث سیاسی و امنیتی در عراق در ماههای پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و نگرانی رژیم بعثی از بازتاب انقلاب اسلامی بر مردم عراق و نشست آن در جوامع عراقی .
-تحلیل گران جنگ اعم از داخلی و خارجی ، آیتم ها و پارامتر های دیگری را نیز بر می شمارند از جمله :
-اوضاع نابسامان داخلی ایران که حکّام عراق را وادار به طمع ورزی به خاک ایران و در واقع به اسقاط نظام جمهوری اسلامی ایران نمود .
-حضور طرفداران غرب و آمریکا در حاکمیت نظام انقلابی ایران ( حاکمیت لیبرالها و در رأس آنها حضور بنی صدر در بالاترین مقام اجرائی مملکت و فرماندهی کلّ نیروهای مسلّح ایران و وجود چالش و اختلافات شدید درون حاکمیت بین نیروهای حزب اللهی و لیبرال ).
-عدم انسجام و آمادگی ارتش جمهوری اسلامی ایران بدلیل تصفیه ضروری دوران بازسازی ، تحریم تسلیحاتی آمریکا و خروج مشاوران نظامی آمریکا از ارتش ایران .
-عدم آمادگی و عدم تناسب نیروهای سپاه پاسداران در رابطه با یک جنگ کلاسیک ( عدم دارا بودن سازمان رزمی ، جوانی تشکیلات و داشتن مأموریت های اضطراری داخلی همچون مبارزه با ضد انقلاب داخلی ، عدم دارا بودن تسلیحات و تجهیزات مناسب جنگی و دفاعی .
-شخصیت و روحیه جنگ طلبانة صدام حسین که به عنوان یک دیکتاتور در رأس حکومت عراق قرارداشت و برای رسیدن به اهداف و مقاصد جاه طلبانهاش هیچ مانعی را بر سر راه خود به رسمیت نمی شناخت .
-موقعیت جغرافیایی عراق و خصومت تاریخی عراق با ایران .
-درگیر بودن بخش عمده نیروهای مسلح جمهوری اسلامی اعم از سپاه و ارتش و نیروهای انتظامی با توطئه گران داخلی .
روزهای اعزام به جبهه
بدون شک روزهای اعزام نیروهای بسیجی و سپاهی از ماندگارترین و پر خاطرهترین روزهای زندگی مردم ماست و هیچگاه خاطرات شیرین و مانای آن از یادها نخواهد رفت . وقوع جنگ رسمی عراق علیه کشور ما در شهریور ماه سال 1359 برای من که در کار اطلاعات و اخبار کشور بودم ، غافلگیر کننده نبود ، چه اینکه شواهد و قرائن همگی حکایت از عزم دشمنان انقلاب برای راه انداختن یک جنگ تمام عیار علیه کشورمان داشت . خبر سرازیر شدن نیروهای پیاده و زرهی دشمن در نقاط مرزی و رسوخ آنها به داخل کشور و به موازات آن بمباران هوائی مراکز حیاتی کشور بویژه فرودگاه تهران ، به شدّت مرا آزرده و نگران نمود . تا جائی که با شنیدن اخبار رادیو تلویزیون به گوشه ای از حیاط پادگان سپاه رفته و با صدای بلند به گریستن پرداختم . دلم به حال امام و رهبرمان می سوخت . اینکه این پیرمرد نازنین الآن چه حال و روزی دارد و حال و وضعش چگونه خواهد شد؟ تا اینکه در خبرهای شبانگاهی آن پیام جانانه و امید بخش معظم له را شنیدم که فرمود نگران نباشید ......
معظّم له حملة هواپیماهای دشمن به تهران را که دلهای مردم ما را نگران کرده بود بسیار ناچیز و فاقد ارزشهای نظامی اعلام کرد و روح زندگی و امید دوباره ای به مردم بخشید . صبح فردا تعداد زیادی از مردم سراسر استان گیلان به مقر سپاه پاسداران ناحیه گیلان واقع در "پل عراق" رشت تجمّع و خواهان اعزام به مناطق جنگی جنوب و جنوب غرب برای دفاع از سرزمین مقدس ایران شدند .
در ابتدای امر مسئولان سپاه نمی دانستند با این استقبال عمومی مردم چگونه برخورد نمایند ؟ لذا با گرفتن اسم و آدرس و شماره تلفن از داوطلبان ، آنها را روانة خانههایشان ساختیم تا در زمان موعود جهت آموزش و سازماندهی و اعزام رهسپار جبههها شوند .
روزهای اعزام روزهای بسیار خاطره انگیزی بود . شور و شوق و اشک و آه مردم هنگام بدرقة رزمندگان،تماشایی بود . هیچکس از وضع جبههها خبر نداشت . ما ها هم که پاسدار بودیم از طریق اخباری که از سوی فرماندهان در جلسات و یا در صحبت های صبحگاهی گفته می شد ، با خبر می شدیم که وضع جبهه ها چندان مناسب نیست و نیروی انسانی و تجهیزات و ادوات نظامی ما کار آمدی لازم را ندارند ، دشمن بعثی تا هرجا که دیده می تواند پیشروی کند ، جلو آمده بود . مردم مناطق جنگی آواره شده و خانههاشان را از دست داده بودند . روحیه یأس و ناامیدی در بعضی از مناطق حکمفرما شده است . تنها یک مشت نیروهای مخلص ارتش و سپاه و نیروهای مردمی بودند که در یگانهای مختلف جلوی بعثی ها مقاومت می کردند . تلویزیون از ایثارگری و مقاومت بعضی از نیروهای ارتش می گفت که چگونه با تعداد کم ، چندین لشگر متجاوز را در اطراف اهواز زمین گیر کرده اند و اجازه پیشروی بیشتر به آنها نمی دهند . ولی در کلّ یگانهای نظامی ما بر خلاف عنوان رسمی شان چندان کارایی لازم را نداشتند . تانکها ، نفربرها ، ادوات توپخانه ها آنگونه که باید پای کار بودند . خبر های ناراحت کننده از شهرهای جنوبی کشور مثل خرمشهر ، آبادان ، اهواز ، سوسنگرد ، دزفول ، حمیدیه ، هویزه ، بوستان و اندیمشک بگوش می رسید و دلهای مؤمنین را آزرده می کرد . در این میان دلاوری های بچّه های هوانیروز امثال "شیرودی" ، "کشمیری" ، "ویشگاهی" و..... و نیروهای نا منظم و چریکی تحت امر دکتر چمران و مقاومت های جانانه بچّه های سپاه در منطقه ذوالفقاریة آبادان ، غم و غصه ها را به شادی و غیرت تبدیل می کرد . البته در این رابطه نباید عملیات های غرور آفرین در مناطق عملیاتی میمک ، موسیان ، دزفول ، سومار ، حمیدیه ، سوسنگرد ، تنگ حاجیان ، هویزه ، آبادان ، ماهشهر ، دهلاویه ، سرپل ذهاب ، گیلانغرب را که توسط یگانهای ارتش و سپاه و نیروهای مردمی صورت گرفت از یاد برد ، چه اینکه این عملیات ها اگرچه محدود بودند ولی در نوع خود یک حرکت رو به جلو و حکایت از عزم جدّی رزمندگان و مدافعان ایران اسلامی برای بیرون راندن متجاوزین داشت . عملیات پرواز شکاری بمب افکن های ارتش جمهوری اسلامی که عمیق ترین شهرها و تأسیسات حیاتی عراق را مورد هدف قرار می داد ، خود حدیث دیگری داشت .
گروههای ضد انقلاب و وابسته به استکبار جهانی اعم از منافقین ، چریکهای فدایی و دهها و شاید صد ها گروه ضد انقلابی با تابلو و بدون تابلو به موازات جنایات متجاوزان بعثی در سراسر کشور به آتش افروزی و همسویی با دشمنان نظام مشغول بودند .
جالب اینجاست که رزمندگان غیور جمهوری اسلامی در جریان نامه ها ، مرخصی ها و پیام هایشان مرتباً اعلام می کردند که برای شنیدن خبر های خوش سرکوب این نامردان ، ثانیه شماری کرده و دلشان برای امنیّت شهرها می تپد . بچه ها اصرار شدیدی داشتند که اخبار سرکوبی و انهدام آنها را به تفضیل و به طور مشروح مطبوعات دیگر رسانه های خبری ، منتشر سازند . منافقین برای اظهار سر سپردگی به بیگانگان و دشمن متجاوز در شهرها سنگ تمام گذاشته بودند و با تشکیل هسته های نظامی شهری ، حتی به آدم های عادی هم رحم نمیکردند . بسیاری از شهدای ما را صرفاً به خاطر داشتن محاسن ، یا پوشیدن اورکت های نظامی مورد هدف قرارداده و به شهادت رسانده بودند . خبرهای سقوط خانه های تیمی منافقین و دیگر گروهکهای محارب ، با اخبار غرور آفرینی که از جبهه های نبرد ، انتشار می یافت ، موجی از عزّت و سرفرازی را برای ملّت مصمّم و پایدار ایران اسلامی به ارمغان می آورد .
اینجانب نیز به عنوان یک پاسدار انقلاب که به دلیل مسایل پشت جبهه ، توفیق حضور در مناطق عملیاتی را نداشتم ، سهم کوچکی در این خوان گستردة خداوندی داشتم . اگرچه هربار که به مسئولان طراز اول سپاه برخورد می کردم . آنها را به جان انبیاء و اولیاء قسم می دادم که هرچه سریعتر مرا به جبهه ها اعزام کنند . حتی تهدید می کردم اگر با این کارشان شهادت در راه خدا را از من سلب کنند ، فردای قیامت از آنها شکایت خواهم کرد . ولی کو گوش شنوا ؟ بقول مشهور گوش اگر گوش تو ناله اگر نالة من ، آنچه هرگز به گوش هیچکس نرسد ، فریاد است .همانطور که گفتم خوشبختانه یک رابطه معنوی بین کارما در داخل شهرها و کار بچه های رزمنده در مناطق عملیاتی ، وجود داشت و تأثیر متقابلی در دلها می آفرید . کار ما در واقع مکمل کار یکدیگر بود . ضد انقلاب با تمام توان برای شکست نیروهای جمهوری اسلامی پای کار آمده بود و با اقدامات جاسوسی و جمع آوری های اطّلاعاتی به عنوان ستون پنجم و نیروهای اطلاعاتی در عمق ، نقش تعیین کنندهای در عملیات های زمینی ،هوایی ، موشکی دشمن داشت . ولی اقدامات دشمن و ضد انقلاب نمی توانست ما را از آینده مأیوس سازد ، چه اینکه ما به وضوح بارها و بارها دست پر قدرت خداوند و تفضّلات و عنایات حضرت باریتعالی را در دفاع از این سرزمین مقدس و انقلاب رهائی بخش جهانی آن ، می دیدیم . کشف و سقوط خانه های تیمی و کشته و اسیر شدن مزدوران پناه گرفته در آن خانه های عنکبوتی و حماسههای عظیم و شکوهمند رزمندگان دلاور و جان بر کف سپاه و بسیج و ارتش و دیگر یگانهای نظامی و انتظامی در جبهه های نبرد با متجاوزان بعثی تمامی برنامه های رشته شدة دشمنان را پنبه می کرد . سازمانهای جهنمی منافقین ( مجاهدین خلق ) ، حزب کثیف و جاسوس توده ، گروهک چند شاخه شدة فدائیان خلق ، گروهکهای قومی و نژادی مناطق غرب کشور چون کومه له ، دمکرات ، رزکاری و دهها گروههای سیاسی و نظامی دیگر با تمام توان شیطانی شان به عملیات خائنانه شان ادامه می دادند ولی نتیجه آن چیزی بود که جملگی شیطنت های آنان ، به نفع اسلام و انقلاب مصادره می گردید . انسجام و سر و سامان گرفتن واحدهای نظامی کشور در عرصه های نبرد و انجام عملیات های مستمر و پیروزمندانه نیروهای ایران در مناطق مختلف جنگی ، دشمن بعثی و حامیان اروپایی و آمریکایی و منطقه ای را در رعب و وحشت فرو می برد . حضور میدانی مسئولان طراز اول انقلاب و مملکت همچون آیت الله العظمی خامنه ای ، شهید دکتر چمران ، بعضی از امامان جمعه شهرها همچون آیت الله شهید سید اسد الله مدنی ، آیت الله شهید صدوقی ، آیت الله شهید اشرفی اصفهانی ، عارفان بزرگی چون مرحوم آیت الله سید رضا بهاء الدینی ، مرحوم آیت الله میرزا علی آقای تهرانی و.... طراوت و حیات تازه ای بر جبهه ها بخشیده بود . اگرچه مزاحمت ها و کار شکنی های عنصر سر سپرده استکبار جهانی "ابوالحسن بنی صدر" رئیس جمهور و فرمانده کل وقت نیروهای مسلح جمهوری اسلامی در تضعیف روحیه نیروهای خودی و تقویت جبهه های دشمن تأثیرات فوق العاده ای بجا می گذاشت . ولی همانطور که در سطور پیشین یاد آور شدم ، دست پرقدرت الهی بالاتر از سایر دستهاست ، (ید الله فوق ایدیهم) برای رزمندگان بی پناه ولی مؤمن و مقاوم ما بهترین پشتیبان در جبهه ها بود و در رگ های عزیزان ما خون شهامت و ایثار و از خود گذشتگی جاری ساخت و توان های رزمی و ادواتی دشمن را پیش چشم آنها ناچیز و کم اثر جلوه گر ساخت . امداد های غیبی خداوند تبارک و تعالی ، یک به یک چون باران رحمتش بر سر رزمندگان ما بارش داشت و بقول رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای که در یکی از مصاحبه های مطبوعاتی اش که در سالهای اولیه دهة 60 فرموده بودند ، تصویری واقعی از میادین نبرد را به نمایش گذاشتند : « من به امدادهای غیبی یقین دارم و یقین دارم که دست حمایت پروردگار رزمندگان ما را کمک میکرده و کمک خواهد کرد . و این مطلب از روز اول هم بوده و اگر کمک نمی کرد ما مطمئناً تار و مار می شدیم و این لطف خدا بود که به این ملت دل و جرأت داد و عشق به شهادت داد و اینها توانستند مثل کوه استواری در مقابل دشمن مقاومت کنند . لذا من در این که امدادهای غیبی کمک می کند ، شک ندارم . ولی مورد خاصی که خود من دیده باشم به یک چیز کلی اشاره می کنم . شما می دانید که یکی از امدادهای الهی در جنگ های حضرت رسول اکرم (ص) این بود که نیروهای دشمن را در چشم سپاهیان اسلام کم جلوه می داد و قرآن هم می فرماید : ما آنها را در چشم شما کم نشان می دهیم و شما را در چشم آنها زیاد نشان می دهیم و این مسئله روحیه ، یکی از اساسی ترین عوامل پیشبرد جنگ است . بنابراین اگر روحیه نباشد هرچه هم عدد زیاد باشد ، فایده ای ندارد و من این مطلب را در جنگ احساس کرده ام . نیروهای رزمنده ما در مقابل دو لشگر و نیم غرب اهواز فقط یک تیپ بودند آنهم یک تیپی که تعدادشان به قدر یک گردان هم نبود . عراقی ها از ترس آن تیپ جلو نمی آمدند . چرا عراقی ها تا 30 کیلومتری اهواز آمدند و جلوتر نیامدند و از چه چیز می ترسیدند ؟ آن تیپی که ما آنجا داشتیم در زمین فروریخته و سنگر کنده بود و مستقر شده بود که ما وقتی به بازدید این تیپ رفتیم ، واقعاً دلمان از تعداد کم آنها می سوخت . تیپ ضعیفی بود که به اندازه یک گردان قدرت نداشت و حالا بگویم که این تیپ چند تا تانک داشت واقعاً هر شنونده ای تعجب می کند . آنوقت این تیپ بی استعداد ضعیف از نظر تجهیزات و نفرات و عمدتاً از لحاظ تجهیزات ، دو لشگر را روبروی خود نگه داشته بود . »
علی ای حال ما و بچه های رزمنده اعزامی به موازات هم ، یعنی آنها در جبهه های مرزی و مقابله با دشمن بعثی و ما در جبهه های داخلی و مقابله با عناصر خود فروخته استکبار ( گروههای ضد انقلاب ) به نبرد مشغول بودیم . تا اینکه در جریان یک سمینار فراگیر مسئولان سپاه منطقه 3 ( گیلان و مازندران ) از مسئولین بالاتر اجازه بازدید از مناطق عملیاتی جنوب را دریافت کردیم و قرار شد تیمی 21 نفره با مسئولیت اینجانب و به همراه یکی از برادران آشنا به مناطق عملیاتی جنوب رهسپار جبهه های جنوبی کشور شویم . خوشبختانه حکم مأموریّت ما بهمراه نامه ای خطاب به سردار شهید حبیب الله افتخاریان ( ابوعمار ) آماده گردید و یک روز پس از پایان سمینار با یک دستگاه مینی بوس سپاه منطقه سه از شهر چالوس به سمت جنوب حرکت کردیم . من خودم تا آن روز هیچگاه از شهرها و استانهای جنوبی کشور را ندیده بودم تا چه رسد به مناطق عملیاتی آن . با این عدم تجربه و اطلاع از وضعیت منطقه ، معلوم است مسئولیت داشتن آدمی چون بندة حقیر چه معنا و مفهومی خواهد داشت ؟ من تا آن موقع صدا و آتش و ترکش های توپها و خمپاره ها وتانکها را مشاهده نکرده بودم . لذا در وهلة اول بسیار ترسیده بودم ، هم برای خودم و هم برای بچه هایی که مسئولیت شان را قبول کرده بودم .
منبع: همشهری آنلاین
نقش بیبدیل ارتش جمهوری اسلامی ایران در 8 سال دفاع مقدس و تأثیرگذاری سرنوشتساز آن بویژه در مراحل ابتدایی جنگ تحمیلی مقولهای است که همواره موجب افتخار و امیدواری نیروهای مسلح ایران است.
* به عنوان نخستین سؤال بفرمایید که از منظر فرماندهان ارتش، دفاع مقدس از چند مرحله نظامی تشکیل میشد؟
اگر بخواهیم مراحلی را برای دفاع مقدس تعریف و تعیین کنیم، این نبایستی به معنای تغییر در اهداف باشد زیرا کل تلاشهایی که مجموعه نهادهای کشور و در رأس آنها نیروهای مسلح در طول 8 سال دفاع مقدس هدایت و اجرا کردند، یک هدف واحد و مشخص را دنبال میکرد و آن هم دفاع از استقلال، تمامیت ارضی و کیان و نظام نوپای اسلامی بود که با تهاجم همه جانبه دشمن به مرزهای میهن اسلامی به خطر افتاده بود.
با این حال و با در نظر گرفتن این مهم که هیچگاه هدف کلی ما در طول جنگ - چه زمانی که دشمن بخشهای زیادی ازخاک میهن اسلامی را در اشغال خود داشت و چه در اوج برتری رزمندگان اسلام و ورود به خاک عراق- دچار تغییر و تزلزل نشد، بالطبع ما دفاع مقدس را به چند مرحله نظامی و از جنبههای تاکتیکی و راهبردی میتوانیم تقسیم کنیم.
از جنبه تاکتیکی مرحله متوقف کردن و تثبیت دشمن که هر2 در قالب تاکتیکهای پدافندی قرار میگیرند و مرحله هجوم به دشمن و بیرون راندن او از خاک میهن اسلامی که اوج اقتدار رزمندگان اسلام بود و درواقع مرحله آفندی محسوب میشد.
البته همزمان با پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران دشمن دست به تحریکات جدید آفندی زد که در آن مرحله نیز برای مقطع کوتاهی رزمندگان اسلام از تاکتیکهای پدافندی برای متوقف کردن دشمن و سپس آفند برای بیرون راندن او از خاک میهن اسلامی بهره بردند.
از جنبه راهبردی مراحل دیگری را میتوان برشمرد: مرحله اول مرحله برتری دشمن بود که با صدور قطعنامههای پی در پی در دشواری امنیت به نفع متجاوز همراه شده بود.
مرحله دوم که براساس تحولات صحنه جنگ رقم میخورد، مرحله موازنه قوای2 طرف بود و مرحله بعدی که با اخراج قوای دشمن از خاک میهن اسلامی و حتی ورود به خاک عراق در تعقیب متجاوز اتفاق افتاد و نقطه عطف آن نیز ورود نیروهای اسلام به شبه جزیره فاو بود، با برتری مطلق قوای اسلام پیش آمد که به معنای تغییر موازنه به نفع ایران بود و در چنین شرایطی بود که علاوه بر تصویب قطعنامه 598 شورای امنیت که منصفانهتر از قطعنامههای قبلی بود، بسیج غرب و شرق و حامیان منطقهای رژیم بعث برای نجات وی نیز پیش آمد که با حمایتهای مستقیم و غیرمستقیم از آن رژیم همراه شده و مسئولین نظام با درک این شرایط، پذیرش قطعنامه 598 را مورد توجه قرار دادند.
* تأثیرات و تبعات تحولات سیاسی این 8 سال بر عملکرد ارتش چگونه بود؟
توجه قوای ارتش طی 8 سال دفاع مقدس کاملاً بر دفاع و کارویژه خاص خود یعنی تقویت و حضور حداکثری ممکن در جبهههای جنگ و پیشبرد اهداف مورد نظر نظامی معطوف بود، در حالیکه از تحولات سیاسی غافل نبودند ولی درگیری و مشکلات جنگ بهویژه در ماههای اولیه که اتفاقاً با اوج تحولات و تنشهای سیاسی در کشور همراه بود، به قدری زیاد و شدید بود، که اولویت را به دفع آنها میدادند هر چند نمیتوان در هیچ مقطعی منکر تأثیر شگرف تحولات سیاسی در جبهههای جنگ بود، اما فرماندهان ارتش با اعتقاد راسخ به تدبیر و رهبری حضرت امامخمینی(ره) و پشت گرمی به چنین فرمانده عظیمالشأنی و همچنین با علم بر پشتوانه قومی مردمی از نیروهای رزمنده، لحظهای در ادامه مسیر خود تردید نکرده و درواقع تأثیر این تحولات در جبههها را به حداقل رساندند و این در تبعیت از فرمایش مولا و مقتدایشان بود که همواره تأکید بر اولویت جبهههای جنگ بر همه امور میکردند.
همانطور که میدانید در نگاه به مسائل جنگ تحمیلی از 2 رویکرد واقعگرا و آرمانگرا سخن به میآید.
* نظر شما درباره دیدگاههای ناظر بر جنگ چیست؟
واقعگرایی و آرمانگرایی با وجودی که 2 دیدگاه متفاوت به موضوعات هستند و چه بسا در بسیاری از شرایط نتوان آنها را جمع بست اما در شرایط جنگی باید گفت که هر2 دیدگاه را بایستی به جای خود پذیرفت بدین معنی که وقتی یک فرمانده و حتی عنصر رزمنده، افقها و چشماندازی را برای جنگ و آینده در نظر میگیرد، باید به اهداف و چشمانداز آرمانی توجه بکند تا موانع موجود مانع از جسارت و شهامت وی در تصمیمگیری و جنگیدن نشود و در واقع از روحیه جنگی به نحو مطلوبی بهره ببرد.
از طرف دیگر، جنگ امری است که در عالم واقع اتفاق میافتد و علاوه بر روحیه جنگیدن، نیازمند ابزارهایی است که بایستی متناسب با توانمندیها وقابلیتهای دشمن برای غلبه بر او باشد و چنانچه در طرحریزیها، این واقعیات در نظر گرفته نشوند و آرمانگرایانه طرحها تهیه شوند، دستیابی به پیروزی در نبرد بسیار مشکل خواهد بود.
بنابراین هر 2 دیدگاه منتها با رعایت میانهروی در هر یک ضرورت دارد؛ همان طوری که در طول 8 سال دفاع مقدس میتوان آثار و قرائنی از چنین دیدگاهی را ملاحظه کرد.
* در شرایط کنونی از تجربیات 8 سال دفاع مقدس تا چه اندازه برای سازماندهی رزم مسلحانه نوین با هدف دفاع از کشور بهرهبرداری شده است؟
تصمیمگیران و سیاستگذاران بخش دفاعی و نظامی در هر کشوری یکی از مؤلفههای اصلی تاثیرگذار در سازماندهی نیروهای مسلح را تهدیدات بالفعل و بالقوه نظامی آن کشور منظور میکنند. از طرف دیگر برگزاری رزمایشها و تمرینهای مختلف نظامی از ضروریات آمادگی نیروهای مسلح است.
برای بیان اهمیت تجربیات 8 سال دفاع مقدس لازم میدانم اندکی در این رابطه توضیح دهم؛ این رزمایشها براساس سناریوهایی اجرا میشوند که در آن دشمن فرضی و شرایط خودی توصیف شده تا بلکه بتوانند تا حد ممکن شرایط تمرینی و فرضی را به شرایط واقعی نزدیک کنند اما در این شرایط، نه میتوان دشمن را آن طوری که واقعا هست، توصیف کرد و نه میتوان نیروهای خودی را وادار کرد به این که شرایط را واقعی فرض کنند با این حال، برگزاری چنین رزمایشها و تمرینهایی برای نیروهای مسلح اجتنابناپذیر است.
حال زمانی که این نیرو در یک نبرد واقعی درگیر میشود، تجربیاتی را کسب میکند که در هیچ میدان تمرینی به دست نمیآید و ما نظامیان کاملا به این امر واقف هستیم و در حالی که همچنان مورد تهدید دشمن از نوع دیگری قرار داریم، نمیتوانیم این تجربیات را نادیده بگیریم.
بهرهگیری از تجربیات جنگ به پایان سال های دفاع مقدس نیز موکول نشد و از اوایل جنگ ترتیبی داده شد علاوه بر اینکه از تجربیات هر عملیاتی برای طرحریزی عملیات بعدی استفاده شود، این تجربیات به مراکز آموزشی نیز منتقل شد تا در مدارک آموزش و در کلاسهای درس اعمال و تغییرات لازم در مدارک قبلی داده شود.
این تجربیات به قدری گسترده و زیاد بود که هنوز کار جمعآوری و استفاده از آنها ادامه دارد به طوری که سامانه آموزش نیروهای ارتش در سطوح مختلف حالت پویایی به خود گرفته است، البته این پویایی صرفا به واسطه اعمال تجربیات حاصله از 8 سال دفاع مقدس نبوده بلکه تیمهای کارشناسی ارتش به صورت مستمر چگونگی جنگها و نبردهای جاری از جمله جنگ عراق و افغانستان را به دقت پیگیری و از آموختههای طرفهای مختلف بهرهبرداری میکنند.
تجربیات دفاع مقدس و سایر مطالعات صورت گرفته در مورد جنگهای جاری نه تنها در جزوات و مدارک آموزشی بلکه در آییننامهها نیز اعمال شده و این آییننامهها به روز شدهاند.
کمی هم به موضوع شرایط کنونی نظام بینالملل در رابطه با ایران بپردازیم.
* نظر شما درباره چرایی تهدیدهای بیگانگان و میزان جدی بودن یا عملی بودن این تهدیدات چیست؟
به دلیل اینکه حاکمان کاخ سفید به عنوان مظهر دنیای استکباری سیلی محکمی از انقلاب اسلامی دریافت کرده و منافع خود را نه تنها در ایران از دست دادند بلکه این منافع نامشروع آنها در سطح منطقه نیز به خطر افتاد، طبیعی بود که برای بازیابی آنها و انتقام جمهوری اسلامی ایران از هیچ تلاش و ترفندی فروگذار نکنند.
بنابراین از بدو پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون با ترفندهای مختلف سعی در آسیب رساندن به نظام داشتند و ابزار نظامی نیز چیزی نبود که بهرهگیری از آن علیه جمهوری اسلامی ایران مورد غفلت قرار گیرد اما هر کسی که با اصول جنگ، تاکتیک و راهبرد آشنایی داشته باشد، میداند که استفاده از این ابزار، شرایط خاص خود را لازم دارد و چنانچه آمریکا تاکنون این تهدید را که مرتبا تکرار ولی از عملی کردن آن اجتناب کرده، نسبت به اخذ نتیجه مورد نظر خود از چنین عملی اطمینان نداشته و در واقع شرایط مذکور فراهم نبوده است که البته در بررسی این شرایط، مهمترین مولفه، آمادگی طرف مقابل است که ملت و نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران همین طرف را تشکیل میدهند و خلاصه بایستی گفت آمریکا تاکنون جرأت این را نداشته که تهدیدات خود علیه جمهوری اسلامی ایران را عملی کند.
برآورد ما این است که در شرایط کنونی نیز آنها چنین جرأتی را ندارد و هر چند قبل از حمله به عراق و افغانستان نیز خود را در شرایط رویارویی نظامی با جمهوری اسلامی ایران نمیدیدند، اما با ناکامیهایی که در این 2 جنگ با آنها مواجه شدند، بیش از پیش بایستی پی به این واقعیت برده باشند که با اتکای به تجهیزات و فناوری پیشرفته نظامی و ارتش تا بن دندان مسلح نمیتوانند یک ملت را از پای درآورند و علاوه بر این دنیا اذعان دارد با کارنامه موفق ملت ایران در طول 8 سال دفاع مقدس و سایر مولفهها، تفاوت اساسی بین ایران با شرایط عراق و افغانستان وجود دارد.
منبع:همشهری آنلاین
اشاره :
سردار حاج احمد کاظمی می گفت : سرباز و یا یک پاسدار جدید وقتی که می خواهد برود پیش فرمانده لشکر ما فرمانده تیپ ما ما قدم هایی که برمی دارد باید احساس کند که دارد می رود پیش شهید همه ما باید شهید می شدیم ...
ما نیز قدم هایی را که به سمت دفتر حاج قاسم برمی داشتیم این احساس را می کردیم که می رویم نزدیک شهید شهید زنده ; هم اویی که یادگار مردان مردی چون حاج احمد کاظمی حاج قاسم میرحسینی حاج یونس زنگی آباد حاج علی محمدی پور و... است .
مدت های زیادی بود که قصد داشتیم با سردار حاج قاسم سلیمانی گفت وگو و مصاحبه ای داشته باشیم که به حمدلله این آرزو به سرانجام رسید. ساده و بی آلایش ما را پذیرفت گویا هنوز در پشت خاکریز نشسته است خواستیم سئوالات زیادی از او بپرسیم اما وقتی نام حاج علی محمدی پور فرزند گمنام دقوق آباد و آن گل روئیده در کویر به میان آمد حاج قاسم ما را همسفر کرد تا جایی که شاید فکرش را هم نمی کردیم .
حاج قاسم علی رغم مشغله زیاد 45 دقیقه از وقتش را به این موضوع اختصاص داد و پذیرفت که وقتی دیگر را نیز درنظر بگیرد تا پرسش های دیگر ما را نیز پاسخ گوید.
مخلص کلام اینکه ما لبخندهای حاج علی را در موج نگاه های حاج قاسم به نظاره نشستیم . خداوند او را محفوظ دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم . ما از دو مبحث صحبت می کنیم . یکی در مورد شخص حاج علی محمدی است یکی هم اینکه چه شد بچه های رزمنده علی رغم اینکه سن شان از فرمانده گردانهابیشتر بود و هم سوادشان بالاتر ولی فرماندهانشان مورد احترام و تقدسشان قرار می گرفتند.
اول به دو موضوع مبنایی اشاره کنم . اساسا غیر از حاج علی محمدی شما هر فرمانده گردان را مورد بررسی قرار دهید مثل حاج علی محمدی از داخلش در می آید. برای من حاج علی محمدی همان قدر عزیز است که تاجیک عزیز بود بینا عزیز بود طیاری عزیز بود. لشکر مانند باغ پرگلی بود که یکی رنگش زرد یکی قرمز یکی بنفش و یکی آبی بود و یکی رنگ دیگری داشت .
ممکن است یکی از رنگ قرمز خوشش بیاید ولی همه اش گل است . همینطور یکی عطر یاس داردو یکی عطر مریم اساسا فرمانده گردانهادر جنگ یا اصولا مدیریت در جنگ اینطوری بود. یعنی در نزد بچه ها یک تقدس بالاتر از مرجعیت ایجاد شده بود; مانند مرجعیت رفتاری . یعنی بچه ها در ابعاد رفتاری به آنها (فرمانده گردانها) مراجعه می کردند. مثل حضرت امام که در سلوک و رفتار به ایشان مراجعه می کردند و می کنند.
دلیل اصلی این بود که در جنگ انتخابی که صورت می گرفت از داخل کوره آتش بود و خصلت کوره آتش این است که اگر آن دمایش دمای حقیقی و واقعی باشد که بتوان به آن کوره گفت آن چیزی که از آن بیرون می آید حقیقی است . یعنی ناخالصی ها از بین می رود و حقیقت نمایان می شود. چه مس باشد و چه طلا و یا هر چیز دیگر با عیار خاص خودش بیرون می آید. در واقع فرماندهی در جنگ در دانشکده ها شکل نگرفت و آموخته نشد. بلکه در میدان آموخته شد و اساسا در میدان انتخاب شد و فرماندهانش هم از داخل این کوره آتش انتخاب شدند. یعنی طرف بعنوان رزمنده وارد صحنه جنگ می شد و صحنه جنگ جایی نبود که کسی بتواند چیزی را مخفی کند. امکان نداشت اگر آدمی ترسو باشد بتواند خودش را شجاع جابزند. و اگر آدمی شجاع باشد شجاعتش را بروز ندهد. شاید کسی بتواند در یک فضایی مانند فضایی که الان من و شما نشسته ایم در معنویات در خدا و یا در حقیقت دیگری ریا کند اما در چنین صحنه هایی آدم درونش ناخودآگاه آشکار می شود و سریع خودش را بروز می دهد. لذا در این دو سه ویژگی یعنی یک : خود جنگ و فرصت هایی که برای انتخاب احسن به وجود می آورد این انتخاب انتخاب حقیقی بود.
دو : باز خود جنگ که درون ها را آشکار می کرد و چیزی مخفی نمی ماند و به انتخاب دقیق کمک می کرد. لذا شما نمی توانید فرمانده گردان نعوذبالله فاسد پیدا کنید . غیرشجاع و ترسو پیدا کنید . عموما در هر لشکری مراجعه کنید 90 درصد فرمانده گردانها همینگونه هستند دلیلش هم این نکاتی است که عرض کردیم البته جدای از جوهره خودشان است که آن جوهره این چیزها را بروز می داد که آن یک بحث دیگری است که طولانی می شود و نمی خواهیم وارد آن شویم .
خب حاج علی محمدی و فرمانده گردانهای دیگر ما اینگونه انتخاب می شدند و این انتخاب دقیق و درستی بود بر مبنای واقعیت .
اما حاج علی سه چهار تا خصیصه مهم داشت . یکی اینکه آدم با سابقه ای بود. او قبل از انقلاب مبارز بود و این سابقه قبل از انقلابش را هم تا وقتی که شهید شد کسی نمی دانست عموما اینگونه است که اگر کسی یک بار زندان شاه رفته باشد خیلی تبلیغ می کنند که آقا مبارز قبل از انقلاب است و غیرو ذالک . اما ایشان نه .
او یک مجاهد بود و مجاهدت ایشان از قبل از انقلاب استمرار داشت لذا در بخشی از اقدامات جهادی که در قبل از انقلاب صورت گرفت در حذف عناصر رژیم فاسد پهلوی او در سه چهار تا موضوعش نقش داشت حتی یکی از آنها مربوط به استان کرمان هم نبود بلکه مربوط به استان خوزستان بود که او مشارکت در عملیات داشت . و باآن سن کمش مشارکتش یک مشارکت فعال و مهم بود. ولی ایشان این ویژگی را پنهان می کرد. وارد جنگ هم که شد غیر از مسئله شجاعتش که بسیار شجاع بود تقریباگردان حاج علی محمدی در تمامی عملیات ها خط شکن بود یعنی هیچ وقت گردان دنبال رو نبود. البته دنبال رویی بد نبود. چون این ترتیب همیشه وجود داشت . اما او خود شکن بود و از فرمانده گردانهایی بود که اگر مثلا گردانش گردان دوم قرار می گرفت ناراحت می شد و برای همین ناراحتی آنقدر اصرار می کرد تا جایش حتما عوض شود. خب معلوم است گردانی که خط شکن است احتمال شهادت فرمانده خصوصا فرمانده گردان خط شکن با فرمانده گردان دوم نسبت 80 در صد به 50 در صد است یعنی آن 80 درصد احتمال دارد به شهادت برسد و این 50 درصد . با این وضعیت او اصرار می کرد که در جایگاه 80 درصدی قرار بگیرد .
در صحنه جهاد هم حقیقتا می جنگید و دفاع می کرد. و همیشه گردانش گردان موفق بود و از موفقترین گردانهای لشکر به حسالب می آمد و این موفقیت هم دو دلیل داشت . یکی اینکه خود حاج علی محمدی شجاعتش در واقع شجاعت تکثیری بود و در همه گردان تاثیر می گذاشت و همه در پایداری و مقاومت و شکستن خط مثل خود او می شدند. دوم ریزکاریهای او بود. ما در مدیریت و طراحی جنگ و آن چیزهایی که به عنوان ظرافت های جنگ در بعد دینی و اسلامی به آن باید توجه شود و باید بعنوان الگو و تجربه های موفق به جاهای گوناگون برسانیم کمتر به آن توجه می کنیم و بیشتر آن بعد رفتاری را مورد توجه قرار می دهیم تا آن بعد مدیریتی و آن بعد مدیریتی هم اینگونه در ذهن مردم جا افتاده که بعضا در فیلم ها هم نشان می دهند. که یک گردان پشت میدان مین مسابقه میدهندتا خودشان را روی مین بیندازند و شهید شوند که اگر کسی فهم جنگ داشته باشد و جنگ را خوب بشناسد می داند که چنین چیزی واقعیت ندارد. چرا که برای باز شدن یک معبر یک نفر هم کفایت می کند. اصلا چطور ممکن است که در جنگ چنین اتفاقی افتاده باشد. این ها جزو اتهامات جنگ است منتهی ما فکر می کنیم چون این ها بیانگر شهامت هاست لذا یک دروغ را آنقدر بزرگ می کنیم که نتیجه عکس می دهد. ما اصلا در جنگ چنین چیزهایی نداشتیم . بلکه بچه های ما در تخریب با ابتکارهای خود معبر را باز می کردند به نظر من این کارها ابتکارات بچه های فداکار جنگ را زیر سئوال می برد.
یکی از خصلت های حاج علی این بود که در ریزه کاریها دقت داشت . مثلا امکان نداشت معبری که بنا بود گردانش شب برای عملیات از آن عبور کند را خودش شخصا چک نکند. اصلا محال بود تا معبر را چک نکرده باشد زیر بار عملیات برود.
یعنی تا آن انتهای میدان که ما به او اجازه می دادیم جایی که اگر جلوتر می رفت امکان بود اسیر شود و لو برود می رفت و معبر را چک می کرد. لذا قبل از اینکه گردان میدان را ببیند او با فرمانده گروهان ها بارها می رفت و میدان را می دید. قدم به قدم بررسی می کرد که کجا گردان باید آهسته حرکت کند کجا بنشیند کجا حرف نزند کجا بخوابد چگونه وارد شود. کجا با کمین مقابله کند و ضدکمین اجرا کند. و برای تک تک سلاح های مقابل و خنثی کردن مین های روبرو برنامه ریزی می کرد. حتی مین ها را شمارش می کرد که مثلا چندتا مین سوسکی چند تا والمر چند تا ضدخودرو در میدان وجود دارد. بعد نقشه می کشید سپس وارد صحنه عملیات می شد.
در کربلای پنج که عملیات پایانی حاج علی بود و شهید شد ایشان سه بار رفت و منطقه را بازدید نمود. آبی که در منطقه بود آب زلالی بود و هیچ عارضه ای در منطقه وجود نداشت . فاصله ما هم با دشمن چندین کیلومتر بود حالا چندین کیلومتر می گویم بخاطر این است که یادم نیست شاید زیاد بگویم . حداقل کمترین آن 3 تا 5 کیلومتر بود . در این فاصله تا سینه یک نفر آب بود و حاج علی در این آب راه می رفت تا معبری را که گردان می خواهد شب عملیات از آن بگذرد را شناسایی کند. آن هم در زمستان . خب می دانید زمستان خوزستان برخلاف اینکه گفته می شود گرم سیر است بسیار سوزناک است . آن هم برای کسی که بخواهد در آب حرکت کند. ولی حاج علی همه این ها را تحمل می کرد می رفت و همه ریزکاریها را مورد بررسی قرار می داد. لذا یکی از ویژگی های دیگرش ریزه کاریهای حاج علی محمدی بود که در مسئله گردان شکستن خط و تلاش برای موفقیت و حفظ جان بچه ها و اینکه بچه ها را به سلامت به هدف برساند به کار می گرفت .
پس این ویژگی دوم حاج علی .
اما ویژگی سوم حاج علی محمدی معنویتش بود. فکر نکنم کسی حرفی که یک مقدار کراهت در آن وجود داشته باشد را از زبان حاج علی محمدی شنیده باشد. همیشه وقتی می خواست برود پای نقشه و حرف بزند این عبارت را می گفت : بسم الله الرحمن الرحیم . تذکر به جمع و خودم . برای خدا ـ به راه خدا. همیشه شروع بیانات حاج علی محمدی این بود که همه ما بدانیم برای خدا داریم این کار را می کنیم در راه خدا داریم این کار را انجام می دهیم و هدفمان هم خداست و چیز دیگری مدنظرمان نیست .
این حالت داخل جلسه اش بود که بیان می کرد. اما حالت دیگری هم داشت که سعی می کرد آن را پنهان کند. از جمله فرمانده گردانهای ما که از گردان دور می شد تا بچه های گردان او را در حال خواندن نماز شب نبینند ایشان بود. خصوصا در سد دز که مستقر بودیم گودالی در آنجا بود که معروف شد به گودال حاج علی محمدی و داستانش این بود که خود ایشان در فاصله یک کیلومتری گردان که مملو از کوه و تپه بود گودالی کند به سبک قبر اما کمی وسیعتر از قبر که تا نزدیک سینه می رفت داخل آن و نماز شب می خواند.
بعدا در روزهای آخر حیات حاج علی محمدی بعضی از فرمانده گروهان ها که پیگیری می کردند تا بدانند حاج علی کجا می رود فهمیدند که داستان چیست . حاج علی اهل بکا شدید بود و همیشه یک چفیه مشکی دور گردنش بود و همان چفیه مشکی را دور کمرش می بست که این چفیه یک جلال و جبروت خاصی به حاج علی محمدی می داد. این اواخر هم تازه داماد شده بود. حتی فرصت این که زنش را که نوعروس بود به ماه عسل که برنامه ای مرسوم است ببرد پیدا نکرد و یک مدت او را آورد اهواز بعد هم که شهید شد و آن زن برگشت .
نکته دیگری که در رفتار حاج علی محمدی وجود داشت کشف کادرهای شهادت طلب بود. یعنی کلیه کادرهای ایشان این خصلت را داشتند و عموم بچه هایی که پیش ایشان بودند; در هر سطحی از فرمانده گروهان تا معاون و رزمنده بسیجی با ایشان کار می کردند از معنویت بالایی برخوردار بودند.
برای اینکه غلو نکرده باشم و حقیقت را بیان کنم فکر می کنم 90 درصد از گردان حاج علی نمازشب می خواندند . این راه هم می دانید طلبه ها برای خودشان برنامه هایی دارند و به سادگی زیر بار کسی نمی روند ولی در اینجا عاشق حاج علی بودند و برای رفتن در گردان حاج علی سبقت می گرفتند و سر ودست می شکستند تا به گردان حاج علی بروند و می رفتند و کسب فیض می کردند.
حالا نقش خود طلبه ها در جنگ که بسیار ارزنده بود بماند چرا که جای بحث دارد. ولی حقیقتا یکی از موضوعاتی که آنها را ترغیب می نمود تا به گردان حاج علی بروند در کنار خط شکن بودن گردان بیشتر بخاطر جاذبه حاج علی بود. که داخل گردان ایشان می شدند و کسب فیض می کردند لذا این گردان بیشترین طلبه ها را به خودش جذب می کرد.
یعنی حاج علی در پرورش کادرهای معنوی و شهادت طلب که این روزها تحت عنوان نیروهای استشهادی مطرح است بسیار تلاش می کرد و به جرات می توانیم بگوئیم در گردان ایشان که 300 نفر بودند حتما بالای 270 نفرش استشهادی بودند . و این رفتار شده بود مانند مدرسه فکری . چطور ما در حوزه علمیه مان مدارسی داریم که طلبه های دینی در موضوعات مختلفی چون سیاسی و اخلاقی یک خلق و خوی خاص از مدرسه می گیرند. این گردان هم یک مدرسه فکری شده بود. یعنی حقیقتا در بعد اخلاقی و رفتاری و... تبدیل شده بود به یک مدرسه و همه آدم هایی که در این گردان قرار می گرفتند تمام خصلت هایشان همچون سکوتشان حالت دائم الذکر بودنشان (یکی از خصلت های حاج علی دائم الذکر بودنش بود) گستردگی نافله شان مخفی کردن عبادات برای پرهیز از ریا مانند حاج علی می شد. همه اش مثل هم یکپارچه . بدون اینکه هیچ اجباری وجود داشته باشد.
آن زمان ما نه حوزه نمایندگی داشتیم نه حفاظتی داشتیم و نه درجه ای ولی خود حاج علی جاذبه ای ایجاد می کرد که همه تابع می شدند و یک مورد نافرمانی وجود نداشت . بعنی شما تمام هفت هشت عملیات مهمی که این گردان در آن شرکت داشت مانند عملیات کربلای یک کربلای پنج و والفجر هشت که عملیات های پرتلفات و سنگینی بودند را بررسی کنید یک مورد ندارید که بگوید یک نفر از گردان حاج علی محمدی شب عملیات برگشت . یا یکی بگوید دلم درد می کند سرم درد می کند تب دارم و نمی توانم بیایم عملیات . واقعا عجیب بود. ما یک پیرمرد داشتیم بنام دهقانی . که یک سابقه طولانی جهادی داشت . حتی سابقه مبارزات سیاسی قبل از انقلاب داشت هم پدر شهید بود و هم برادر شهید. او هر وقت می خواست قسم بخورد به جان حاج علی محمدی قسم می خورد. یعنی اینقدر نسبت به حاج علی مشتاق و مجذوب بود. و وقتی حاج علی شهید شد او یک حالت روانی پیدا کرد. اصلا آرام و قرار نداشت . بعد از جنگ هم که به کرمان آمد اصلا نمی توانست خود را کنترل کند و یک حالت خاصی پیدا کرد.
رسیدیم به کربلای پنج ـ در عملیات کربلای پنج ایشان جزو آن سه گردان اصلی بود که باید در آب پیاده می رفتند. و خط را می شکستند و این در حالی بود که نه غواص بودند و نه پیاده .
ما شب نهم کربلای پنج عملیات کردیم و در خط خودمان که آب های بوارین بودتقریبا طولانی ترین مسیر را تا دشمن داشتیم . من خودم یک شب رفتم لب دژ که ببینیم دشمن از چه فاصله ای می تواند ما را ببیند و دو کیلومتر رفتم در داخل آب و دیدم بچه های ما که روی دژ نشسته بودند در این فاصله کاملا دیده می شوند . آن وقت ما باید این مسیر 5 ـ 6 کیلومتری را طی می کردیم که دشمن ما را ببیند . من یادم است قبل از اینکه وارد آب شویم تا آب را چک کنیم و دید دشمن را مشخص نمائیم . این مرغابی های سیاهی که روی آب حرکت می کردند به راحتی دیده می شد. که در آن لحظه مسئول محور آنجا آقای سخی به من گفت نمی خواهد داخل آب بروی نگاه کن این مرغابی ها به راحتی دیده می شدند. کاملا این مرغابی ها از دور دیده می شدند. با این وضعیت گردان در آب حرکت کرد. یک بار دیگر تاکید می کنم طولانی ترین و سخت ترین نبرد ما بادشمن کربلای پنج بود. یعنی طولانی ترین میدان مینمان همین میدان بود. تمام مین ها و دستک های آهنی و سیم های خاردار توپی از پائین زمین تا بالای آب کاملا مشخص بودند. و روی این دستک های آهنی مین های جهنده والمر گوشکوب و خهنده چند پیچ و سنگین وصل کرده بودند که همه آنها سرتاسر به هم وصل بود بطوریکه هر کدامش یک دسته را از کار می انداخت .
از طرفی چون در آب بود نمی توانستیم همه آنها را خنثی کنیم بلکه فقط می توانستیم بعضی از آنها را خنثی کنیم و از وسط هشت پری ها و تیرآهن های به هم چسبیده عبور کنیم .
قبل از اینکه ما برسیم به نقطه رهایی آن گروهان برخورد با کمین باید میدان را خنثی می کرد سیم خاردارها را می چیند تا بقیه واردشوند . دو جزیره کوچک بود که وسعتشان حدود 10 در 3 متر یعنی 30 متر مربع بود و در داخل این دو جزیره مقداری چولان سبز شده بود. ما به نی های نازک کوتاه می گوئیم چولان . این دوجزیره را ما نشانه گرفته بودیم که گردان در شب عملیات پشت این چولان ها پناه بگیرد.
زمان شروع عملیات ساعت 12 بود . گردان نیم ساعت زودتر به نقطه رهایی رسیده بود . وضعیت بدی شده بود . آب یخ بود . از طرفی این آب سرد وارد لباس غواصی بچه ها شده بود و مثل مشک سنگینی می کرد. راه رفتن در آب با این وضعیت و کوله سنگین پر از مهمات در پشت هر یک از بچه ها واقعا کار را سخت کرده بود. از طرفی جاهای حساس بدن بچه ها هم دچار یخ زدگی شده بود. حالا این رزمنده با این وضعیت باید در این آب پیش برود و بجنگند. خدا رحمت کند حاج علی محمدی را. بامن تماس گرفت ما یک خط تلفن کشیده بودیم و همراه گردان تلفن بودتا نقطه درگیری . از این تلفن های جنگی که یک سرش دست من بودو یک سرش دست حاجی علی . او گفت : بچه ها دارند یخ می زنند باید زودتر کاری بکنیم .
از بس آب یخ بود صدای آرواره های حاج علی محمدی را از پشت تلفن می شنیدم . تو همین وضع بود که جناح سمت چپمان لشکر 31 عاشورا درگیر شد . یعنی یک ساعت زودتر از زمان موعد درگیر شد . طبیعتا با این وضعیت منطقه دچار مشکل می شد لذا بچه ها حرکت کردند به سمت دشمن و درگیری آغاز شد.
بلافاصله هم هواپیماهای دشمن آمدند و منور انداختند و تمام منطقه را مثل روز روشن کردند و این در حالی بود که همه این بچه ها پشت سیم خاردار در مقابل دشمن بودند آن هم دشمنی با تیر بارهای سنگین . اینجا هم حاج علی ابتکار به خرج داد. یک بخشی از میدان خنثی شده بود یک بخشی از میدان هم باقی مانده بود. او به خاطر اینکه خط را به سرعت بشکند با گروهان اول وارد شد معاونش با گروهان دوم بود و معاون سومش هم باگروهان سوم . او موفق شد و خط را شکست و خواست از دژ بالا برود که روی دژ در حالی که نصف بدنش داخل آب بود و نصف بدنش بیرون آب و دستهایش آویزان شهید شد. صحنه عبور این گردان اول صبح زمانی که هوا روشن شد دیدنی بود. واقعا دیدنی بود. من همیشه می گویم هیچ چیز نمی تواند این صحنه دردناک را به تصویر بکشد. جز این آیه قرآن : یومئذ یصدر و الناس اشتاتا لیروا اعمالهم پیکر حاج علی گرفته بود به تمام این سیم خاردارها و تکه های آهن و به هر کدام از اینها بخشی از بدن آویزان بود . او از چنین میدانی عبور کرد و خط کربلای پنج را شکست یعنی ما اگر رسیدیم به قطعنامه 598 و آن را یک پیروزی برای جنگ می بینیم حاج علی محمدی یکی از محورهای اصلی این پیروزی بود.
یکی از خصلت های حاج علی این بود که در ریزه کاریها دقت داشت . امکان نداشت معبری که بنا بود گردانش شب برای عملیات از آن عبور کند را خودش شخصا چک نکند. اصلا محال بود تا معبر را چک نکرده باشد زیر بار عملیات برود.
فرماندهی در جنگ در دانشکده ها شکل نگرفت و آموخته نشد بلکه در میدان آموخته شد و اساسا در میدان انتخاب شد و فرماندهانش هم از داخل این کوره آتش انتخاب شدند
در لابه لای خاطرات سردار سرتیپ پاسدار حاج قاسم سلیمانی
تهیه و تنظیم : حسین زکریائی عزیزی
روزنامه جمهوری اسلامی 860702