معرفی وبلاگ
شهید حسین معینی دایی عزیز من ... دوستت دارم
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 274674
تعداد نوشته ها : 397
تعداد نظرات : 11
Rss
طراح قالب
GraphistThem232

«فریبرز خوب نژاد» آزاده و جانبازى سرافراز است که ۳۹ سال سن دارد. وى مدت ۶ سال در اسارت نیروهاى بعثى به سر برده است. خوب نژاد در عملیات بدر اسیرشده و این مدت را در یکى از اردوگاه هاى شهر رمادیه عراق با گذراندن خاطرات تلخ و شیرین سپرى کرده است. وى از حال و هوایى که آزادگان هنگام شنیدن خبر ارتحال حضرت امام (ره) در اسارت داشتند صحبت هاى ناگفته اى دارد که شنیدنى است:

ما یک رادیوى کوچک داشتیم که هرچند وقت یک بار یکى از بچه ها مسؤولیت نگهدارى و همچنین بازگو کردن اخبار مربوط به ایران را به بچه ها مى داد. روش آن هم به این صورت بود که شبانه مى آمد و به طورى که سربازهاى عراقى متوجه نشوند خبرها را تک به تک به گوش همه مى رساند.

البته در داخل محوطه اردوگاه بلندگوهایى نیز وجود داشت که معمولاً به دلیل دروغ هاى مکررى که از آن پخش شده بود دیگر خریدارى نداشت و معمولاً کسى گوشش بدهکار وراجى هاى آنان نبود. در طول چند سالى که من در آن اردوگاه بودم بارها و بارها از طریق همان بلندگوهاى محوطه اردوگاه اخبار نادرستى درباره حضرت امام (ره) پخش شده بود.
آن روز یعنى روزى که حضرت امام از دنیا رفتند بلندگوهاى محوطه اردوگاه به صدا درآمدند و این خبر را اعلام کردند اما ما باز هم به خاطر دروغ ها و فریبکارى هاى همیشه شان باور نمى کردیم هرچند که احساس درونى مان این بود که ممکن است اتفاقى افتاده باشد.
پس از گذشت چند ساعت از اعلام این خبر از بلندگوهاى اردوگاه یکى از بچه ها که رادیو پیش او بود ضجه زنان و ناله کنان قطعیت خبر را به ما داد، دیگر داشت باورمان مى شد که چه بلایى برسرمان آمده هرچند که تا مدت ها آرزو مى کردیم که اى کاش این خواب و خیالى بیش نباشد.
چند روز اول را فقط بغض کرده بودیم و مدت ها در سکوت به یک نقطه زل مى زدیم و گاه اگر بغضمان ترک برمى داشت سرمان را زیر پتو مى کردیم و بلند بلند به طورى که سربازان عراقى متوجه نشوند ضجه مى زدیم... در طول دوران اسارت چنین لحظه هایى را حتى در بدترین شرایط شکنجه و یا فوت نزدیکترین دوستانمان نداشتیم ، این لحظه ها و این روزها بسیار برایمان عذاب آور شده بود. چند روز که گذشت دیگر بغض امان نداد و عزادارى ما شروع شد و هیچگاه هم قطع نشد تا لحظه اى که به خاک ایران پاگذاشتیم و به پابوس پیرو مرادمان در بهشت زهرا (س) مشرف شدیم و تربتش را سرمه دیدگانمان کردیم.
اما اجازه بدهید خاطره اى کوتاه از همان روزها برایتان بازگو کنم: «عماد سربازى عراقى بود که به شدت بچه ها را مورد اذیت و آزار قرار مى داد. او چهره اى بسیار عبوس و خشن داشت و با ما بسیار بدرفتارى مى کرد . همین آدم در زمان فوت حضرت امام (ره) بسیار آرام و بى آزار شده بود و دیگر کارى به کار بچه ها که سرگرم عزادارى بودند نداشت. بعدها یکى از بچه ها از او مى پرسد چه شد که مجبور شدى رفتار غیرانسانى ات را کنار بگذارى و در آن زمان که ما ناراحت از دست دادن امام مان بودیم دیگر با کسى بدرفتارى نکنى. آن سرباز عراقى در جواب گفته بود که: من براى انسان هاى بزرگ احترام قائلم و رهبر شما انسان بسیار بزرگى بود و من نمى توانستم مانع عزادارى شما در آن ایام شوم. 

امید پوردهقان
روزنامه ایران

 


دسته ها : خاطرات
جمعه 12 6 1389 16:42
X