معرفی وبلاگ
شهید حسین معینی دایی عزیز من ... دوستت دارم
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 273913
تعداد نوشته ها : 397
تعداد نظرات : 11
Rss
طراح قالب
GraphistThem232

ضعف ایدئولوژیک جبهه :

در سال 48 به نکته ای رسیدم ، ما در برخی مسائل در جا می زدیم و کم آورده بودیم ، ما افرادی را برای به دست گرفتن سلاح و کشتن آماده می کردیم ، ولی از نظر ایدئولوژی در سطح پایینی بودیم و ما برایشان کاری نمی کردیم و برای بسیاری از پرسش های ایدئولوژیک آنها پاسخی نداشتیم ، این خلاء بزرگی بود .

البته ما قرآن زیاد می خواندیم ، برخی رفقای ما با ترجمه و تفسیر قرآن آشنا بودند ، آنها از رفقای صادق امانی و جزء مؤتلفه بودند ، به یک سری مسائل نظام وارد بودند ، مطالعات ما بیشتر در حوزه کتاب های مهندس بازرگان و برخی کتب متفرقه ترجمه شده کشورهای عربی بود .

با این وصف ما آگاهی کاملی از مذهب نداشتیم ، بیشتر اطلاعات ما از مذهب ، سنتی و خانوادگی و در سطح اطلاعات ارائه شده در هیئت های مذهبی و جلسات روحانیون بود و این که کسی فاقد آگاهی و بینش عمیق ایدئولوژیک خود به یک ایدئولوگ و صاحب نظر تبدیل شود ، درست نبود ، ما نمی توانستیم در مسائلی که برایمان نا آشناست غور کنیم .

با این که می توانستیم خود را به یکی از گروه های فعال سیاسی مثل جبهه ملی ، گروه فروهر ، حزب ملت ایران ، سازمان مجاهدین خلق و گروه بیژن جزنی که با ما آشنایی داشتند ، مرتبط کنیم ، ولی خود به سوی آنها نمی رفتیم .

ما معتقد بودیم که اصل مذهب است و افراد حاضر در گروه ما باید کاملاً مذهبی باشند ، برخی گروه ها مثل مجاهدین اصالت را فقط به مبارزه می دادند در حالی که ما به مبارزه مکتبی فکر می کردیم ، برای ما در وهله اول اعتقاد مطرح بود بعد مبارزه ، اصلاً مبارزه برای اعتقاد بود .

برای مجاهدین چون مبارزه اصل بود ، افراد کمونیست را هم در خود جای داده بودند و این یکی از ریشه های انحراف آنها بود که در سال 54 علنی شد ، آنها می گفتند مبارزه مذهبی برای ما فقط از آن رو مطرح است که جامعه مذهبی است و برای جلب همکاری و مشارکت مردم می بایست تظاهر به مذهب کنیم .

آنها توانسته بودند حتی برخی از دوستان ما را هم به سمت خود متمایل و نسبت به مواضع و مشی ما سست کنند ، متن هایی که ما برای تراکت ها آماده می کردیم گاهی دست کاری می شد ، من متوجه قضیه بودم ، با وقوف به فقر ایدئولوژیک خود باید اقدامی جدی برای پر نمودن این خلاء در گروه صورت می دادیم .

درباره جزوه ای به زبان عربی به نام " امر به معروف و نهی از منکر " برگرفته از سخنان آقای خمینی با لاجوردی (1) و لشکری صحبت کردم ، آنها جلال الدین فارسی (2) را معرفی کردند تا جزوه را ترجمه کند ، به این ترتیب با او تماس گرفتیم ، او هم به خوبی جزوه را ترجمه کرد و من آن را تکثیر کردم با فارسی چند جلسه ای نیز به بحث نشستیم .

او به همراه چند نفر دیگر از جمله اسدالله لاجوردی گروه تشکیل داده بودند ، آنها از اصل جریان و حرکت ما خبر نداشتند ، از آنها خواستیم برای ما جلسات آموزشی ایدئولوژیک دایر کنند ، ما درصدد بودیم آموخته های آنها را به صورت جزوه درآورده در تشکیلات خودمان استفاده کنیم ، بدون آن که آنها را در جریان کارهای خودمان بگذاریم .

با این حال چند جلسه ای با هم قرار گذاشتیم ، آنها در درون اختلافاتی داشتند ، برخی معتقد به مبارزه در خارج از ایران بودند ، برخی اعتقاد به همکاری با فلسطینی ها داشتند و بر سر مسائل مبارزات ضد اسرائیلی و له و علیه مواضع سوریه و مر با هم اختلاف نظر داشتند .

در میان آنها افرادی هم بودند که در گروه خاصی نبودند و به طور پراکنده کار می کردند و در واقع ما آنها را جمع کرده بودیم ، یعنی به صورت گروهی نبودند ، اگر هم باز هم بودند ما از آن خبری نداشتیم ، همکاری ما با این گروه زیاد دوام نیاورد ، اختلافات درونی آنها شدت یافته بود ، لذا ارتباط مان را با آنها قطع کردیم .

به غیر از آقای فارسی ، ما سعی کردیم که از دانش آقای معادیخواه در خصوص تاریخ اسلام و نهج البلاغه هم استفاده کنیم که البته این کار منظم و مرتب نبود ، ما برای ارتقای حسن تعاون و همکاری بچه ها مرتب به کوه می رفتیم ، در آنجا به سختی تلاش می کردیم و زیاد غذا نمی خوردیم .

در کوه زمینه مناسبی بود تا از مبارزه و کار انقلابی صحبت کنیم و از مبارزات صدر اسلام و مبارزینی چون عمار ، سلمان ، بلال ، ابوذر ، مالک ، حجر بن عدی و ... گرفته تا مبارزات رهایی بخش انقلابیون معاصر چون : چگوارا ، هوشی مینه و جمیله بوپاشا (3) و نیز تجربیات سایر آزادیخواهان ، اطلاعات و کتاب مبادله کنیم .

در کوه می شد مقاوم ترین و سالم ترین افراد را شناسایی و برای کارهای تندتر و انقلابی تر برگزینیم ، یک بار دوازده نفر از بچه های سیاسی پیاده به شمال رفتند و پیاده برگشتند ، در این پیاده روی ، دو نفر از بچه های ما حضور داشتند و مأمور بودند آنهایی را که به درد کارها و فعالیت های سخت می خورند ، گزینش کنند .

در خصوص تأمین مالی گروه ما مشکلی نداشتیم چرا که خرج و هزینه هایمان زیاد نبود ، هزینه های کوهنوردی و نظایر آن را دانگی حساب می کردیم ، تأمین منابع مالی لازم برای خرید کاغذ و هزینه های چاپ و تکثیر را هم خود بچه ها تقبل می کردند .

آنها بیشترشان شاغل بودند و در آمد خوبی هم داشتند ، کسانی هم مثل من که زن و بچه نداشتند از درآمد خود بیشتر به گروه اختصاص می دادند ، حقوق من در آن زمان که در بازار شاگردی می کردم هفته ای حدود 150 تومان بود ، در حالی که در همان زمان یک معلم حقوق ماهیانه اش 350 تا 459 تومان بود .

با این حقوق وضع اقتصادی مناسبی داشتم ، وسایل زندگی ام از قبیل فرش ، یخچال و کتابخانه تقریباً کامل بود ، بعدها که به خاطر فرار و اختفا وضع مالی ام خراب شد ، خرد خرد این وسایل را فروختم ، حتی زیلوی زیر پایم را فروختم و خرج زندگی ام کردم تا مبادا از کمک های مردم استفاده کنم .

کار نیم بندی هم آقای کچویی در اختیارم گذاشته بود ، او در کوچه امام زاده یحیی یک کارگاه صحافی داشت که کتاب و آلبوم و دفتر صحافی یا سیمی می کرد ، در روز حدود دو سه ساعت نزد وی می رفتم و حقوق می گرفتم که برنامه و هزینه زندگی ام را بر اساس آن تنظیم می کردم

تمام خرج های اضافی را از زندگی ام حذف کرده بودم ، آن معمولاً غذای پختنی نمی خوردم ، تمام غذاهایم ساده بود ، نان و ماست ، نیمرو و املت یا نان و هندوانه و یا نان و گوجه و خیار و .... هر گاه مثلاً شش ماه یا یک سال که هوس غذایی مثل قورمه سبزی می کردم به یکی از دوستان می گفتم که فردا به خانه تان می آیم ، به خانمت یا مادرت بگو که یک قورمه سبزی درست کند ، لذا خرج زیادی نداشتم .

در سال های 47 _ 48 هر بسته پانصد برگی کاغذ A4 قیمتش 11 تا 12 تومان بود ، در این میان برخی کارمندان ادارات این کاغذها را بسته ، بسته از اداره خود بیرون می بردند (می دزدیدند) و در بازار به قیمت پنج تومان می فروختند ، حرکت و فعالیت های گروه ما مورد تأیید برخی روحانیون از جمله سعیدی و ربانی شیرازی بود .

من و برخی از دوستان که در بازار شناخته شده بودیم امکان دریافت و جمع آوری کمک های مالی مردم را داشتیم ، من سعی داشتم کمک های دریافتی را در همان مسیری استفاده کنم که کمک دهنده تعیین می کرد .

اگر می گفت در اختیار مستمندان قرار بگیرد ، آنها را به خانواده های فقیر و بی بضاعتی که می شناختم می دادم ، اگر معین می کرد که زغال یا خاک زغال برای زمستان آنها تهیه شود یا برای شب عید فقرا لباس خریده شود یا برنج و روغن و ارزاق به آنها برسد ، چنین می کردم .

یک بار یکی از دوستان به خانه ام رفته بود ، من نبودم میوه آورده بود و خودش غذا درست کرده بود ، بعد در کمد دیده بود که داخل لیوان ، داخل قوری ، داخل کاسه و چند جای دیگر پول پراکنده است ، وقتی که من به خانه برگشتم ، از من پرسید : فلانی چرا هر جا خرده خرده پول گذاشته ای ؟ گفتم : هر کدام از اینها خرج معینی دارد ، غذا ، دارو ، کفش ، لباس ، زغال و .... من هر پولی را که می گیرم در مسیر خودش استفاده می کنم .

آن شب را آن دوست در تعجب به سر برد ، از پول شخصی من قاطی این پولها می شد ، ولی به یاد ندارم که ریالی از آن پول ها قاطی پول های من شده باشد و یا ریالی از آن پول ها را برای مخارج خودم استفاده کرده باشم .

این در حالی بود که سازمان مجاهدین خلق به بچه هایشان ماهیانه پول می داد ، خرجی خانه تیمی می داد ، مخارج آنها را که فراری بودند و زندگی مخفی داشتند از قبیل خرج خانه ، خوراک و دیگر خرج های زندگی شان را تأمین می کرد .

با این که من نیز فراری بودم و مخفیانه زندگی می کردم ولی هرگز اجازه ندادم که ریالی از کمک های مردم را برای خودم استفاده کنم ، زیرا اعتقادم بر این بود که ممکن است خدا از کاری که ما می کنیم راضی نباشد .

بعضی افراد هم برای مبارزه پول می دادند ، با این شرط که به کسی نگوییم که از آنها گرفته ایم و کسی نفهمد که این پول از کجا آمده است ، برای مبارزه به شهرستان ها و روستاها می رفتیم و علاوه بر کمک به مردم بهره برداری سیاسی هم می کردم .

این روش کار من مورد انتقاد رهبران سازمان مجاهدین خلق بود ، آنها بر این نظر بودند که تمامی کمک های مالی معین و نامعین همگی باید در اختیار سازمان قرار گیرد ، انتقال مساعدت ها به مردم نوعی رفاه دوستی است و موجب کم جلوه دادن مشکلات رژیم می شود ، این کارها سبب کاهش تضاد طبقاتی می شود از بدبینی مردم به برنامه ها و عملکرد رژیم می کاهد ، در حالی که ما باید به دنبال تشدید تضاد باشیم .

_______________________

1- اسدالله لاجوردی به سال 1314 در تهران متولد شد ، او تحصیلات اولیه را تا سیکل ادامه داد و پس از آن در پای درس های مرحوم حجت الاسلام سید علی شاهچراغی حاضر شد . او که برای تأمین معاش در بازار تهران مشغول به کار شده بود ، در سال 1342 به عضویت شورای مرکزی هیئت های مؤتلفه اسلامی در آمد . یک سال بعد در ارتباط با اعدام انقلابی حسنعلی منصور دستگیر و به هیجده ماه حبس تأدیبی محکوم شد .

پس از آزادی در بازار جعفری به فروش روسری و دستمال پرداخت ، وی در ارتباط با ناآرامی های ایجاد شده در روز بازی تیم های فوتبال ایران و اسرائیل در سال 49 و نیز پخش اعلامیه هایی علیه ورود سرمایه داران آمریکایی دستگیر و به چهار سال حبس مجرد محکوم گردید .

در آخر فروردین 1353 آزاد شد و فعالیت های سیاسی خود را از سر گرفت ، بار سوم در اسفند 1353 دستگیر و به هجده سال حبس جناحی محکوم شد ، او سرانجام در 27 مرداد 56 از زندان آزاد گردید .

لاجوردی در سال 57 به کمیته استقبال از امام پیوست و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مسئولیت های مختلفی از جمله دادستانی انقلاب اسلامی و ریاست کل زندان های کشور خدمت کرد و سرانجام در اول شهریور 1377 به دست عوامل سازمان مجاهدین ترور و به شهادت رسید . ( خاطرات احمد احمد ، 269 _ 270 شهید سید اسدالله لاجوردی ، به جای زندگی نامه )

2- جلال الدین فارسی در 1312 ش در مشهد به دنیا آمد ، در کلاس اول دبیرستان با دکتر شریعتی آشنا شد و در سال 39 برای انقلاب 14 ژوئیه عبدالکریم قاسم در عراق و آشنایی با تغییرات انقلاب عبدالناصر مخفیانه به عراق رفت و توسط مأمورین این کشور بازداشت شد و پس از آزادی به سوریه رفت و در بازگشت به ایران دستگیر و روانه قزل قلعه شد و در مهر ماه 41 از زندان آزاد شد .

در سال های 42 تا 49 آثار انقلابی پر ارزشی را منتشر کرد از جمله رساله انقلابی تکاملی اسلام . وی در سال های اختناق سخنرانی های بسیاری در کانون هدایت جوانان و دانشگاه های شیراز انجام داد که ساواک این کانون را تعطیل کرد . وی در سال 49 به نمایندگی از امام خمینی در سازمان الفتح فلسطین مخفیانه به لبنان رفت و بعد از پیروزی انقلاب جلال الدین فارسی با یاسر عرفات وارد ایران شد و با تشکیل حزب جمهوری اسلامی به عضویت آن حزب در آمد.

نمایندگی دوره دوم مجلس شورای اسلامی از جمله فعالیت های او پس از پیروزی انقلاب اسلامی است ، وی صاحب آثار و تألیفات بسیاری چون : زوایای تاریک ، چهار انقلاب و دو گرایش مکتبی و دنیا دولتی ، فلسفه انقلاب اسلامی ، فرهنگ واژه های انقلاب اسلامی ، انقلاب اسلامی و سازماندهی اجتماعی و .... است .

3- جمیله بوپاشا فرزند عبدالعزیز بن محمد انقلابی الجزایری که در 9 فوریه 1938 در سنت لوژن الجزیره متولد شد ، او عضو و چریک مبارز جبهه نجات ملی الجزایر بود که به دلیل چند بمب گذاری از جمله در دو فاکوکته و کوهاردی دستگیر شد و در زندان حسین دی به وسیله آتش سیگار ، شوک الکتریکی و ... شکنجه و با بطری به وی تجاوز شد . لذا او و وکلایش ادعای حیثیت نمودند و دادگاه اعاده حیثیت جمیله بوپاشا به یکی از جنجالی ترین محاکمات فرانسه و الجزایر تبدیل شد . ( برای اطلاع بیشتر بنگرید به دوبووآر ، سیمون ... )
 


دسته ها : خاطرات
يکشنبه 14 6 1389 6:16
X